ارباب من....
ارباب من....
پارت هشتم
بعد از اون تا شب نشستم و ظرف ها رو به هم چسباندم چون ارباب عادت داشت هر شب با اون غذا بخوره وقت شام شده بود
لباس خدمتکاری مو پوشیدم و رفتم غذا بریزم مهمونا بخورن
-ا.ت
+بله ارباب
-یه ظرف خوب برام بیار حالا که اون ظرفم شکس...
+ارباب درستش کردم براتون بفرمایید اینم غذای شما
&واو چه خانم خوشگلی سینه هاشو
که دیدم تیام عصبانی شد بلند شد و یه دونه کشیده زد به مرده دیگه نبینم راجب زنم اینطوری حرف بزنی
و بعد دست منو گرفت و برد تو اتاق
من داشتم مثل ابر بهار گریه میکردم
-این لباس چیه پوشیدی (داد)
+تیام خودت دادی بهم(گریه)
-ارباااااااب (اربده)
+ببخشید ببخشید ارباب
که یهو.......
پارت هشتم
بعد از اون تا شب نشستم و ظرف ها رو به هم چسباندم چون ارباب عادت داشت هر شب با اون غذا بخوره وقت شام شده بود
لباس خدمتکاری مو پوشیدم و رفتم غذا بریزم مهمونا بخورن
-ا.ت
+بله ارباب
-یه ظرف خوب برام بیار حالا که اون ظرفم شکس...
+ارباب درستش کردم براتون بفرمایید اینم غذای شما
&واو چه خانم خوشگلی سینه هاشو
که دیدم تیام عصبانی شد بلند شد و یه دونه کشیده زد به مرده دیگه نبینم راجب زنم اینطوری حرف بزنی
و بعد دست منو گرفت و برد تو اتاق
من داشتم مثل ابر بهار گریه میکردم
-این لباس چیه پوشیدی (داد)
+تیام خودت دادی بهم(گریه)
-ارباااااااب (اربده)
+ببخشید ببخشید ارباب
که یهو.......
۱۰.۴k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.