عاشقانه
وقتی که رفتی در تنم غم بیصدا ماند
عطر تن تو در فضای خانه جا ماند
من هی نوشتم تا غزل هم عاشقت شد!
اما هزاران شعر در بیراهه ها ماند
گفتی یکی هستیم؛ یک روح و دو تا تن ...
رفتی و روح از این تن خسته جدا ماند
در روی قلب عاشقم بستی و رفتی
اما دل من پشت در، بی ادعا ماند
مویت به دستان نسیمی تاب می خورد
فکرم کنار موج گیسوی رها ماند
مجروح عشقت شد وجودم! بی مروت
بیمار درد عاشقی ات بی دوا ماند
با یاد عشقت مانده ام در سایه ی وهم !
یک دلهره! تنها ز تو ای بی وفا ماند ...
سر در گم پس کوچه های سرنوشتم !
تقدیر هم انگار در کار خدا ماند
رفتی و چیزی بعدِ تو از من نمانده
یک مرده؛ یک آشفته دل؛ یک بینوا ماند...
عطر تن تو در فضای خانه جا ماند
من هی نوشتم تا غزل هم عاشقت شد!
اما هزاران شعر در بیراهه ها ماند
گفتی یکی هستیم؛ یک روح و دو تا تن ...
رفتی و روح از این تن خسته جدا ماند
در روی قلب عاشقم بستی و رفتی
اما دل من پشت در، بی ادعا ماند
مویت به دستان نسیمی تاب می خورد
فکرم کنار موج گیسوی رها ماند
مجروح عشقت شد وجودم! بی مروت
بیمار درد عاشقی ات بی دوا ماند
با یاد عشقت مانده ام در سایه ی وهم !
یک دلهره! تنها ز تو ای بی وفا ماند ...
سر در گم پس کوچه های سرنوشتم !
تقدیر هم انگار در کار خدا ماند
رفتی و چیزی بعدِ تو از من نمانده
یک مرده؛ یک آشفته دل؛ یک بینوا ماند...
۶.۵k
۲۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.