×قسمت دهم ×پارت چهار
×قسمت دهم ×پارت چهار
یکم دیگه هم با میلاد حرف زدیم..انگاری یخ پاکان داشت اب میشد..اخه با همه کم کم گرم میگرفت و نمیدونم چرا من از این اتفاق حرصم میگرفت ..انگاری دلم نمیخواست با کسی گرم بگیره
پشت میز نشسته بودم و داشتم با تمام قوا میلمبوندم
فلن کسی حواسش نی
یهو یکی از بچه ها از ته میز گفت:خب دیگه پاکان..رسیدیم به ته جشن..نمیخوایم برقصین !؟
شربت پرید تو گلوم ..به سرفه افتادم بد جور..میلادو اون سمت میز میدیدم که شیطون لبخند میزنه..چهارتا فحش نصارش کردم
پاکان اروم با ارنج کوبوند تو پهلوم و گفت :متاسفم بانوی من..اینا ول کن نیسن..انگاری باید یجوری زورکی برقصیم
به التماس افتادم :پاکان جون مادرت یه کاری بکن..من نمیرقصما
و پسره دوباره تکرار کرد :نشنیدی پاکان ؟؟ باید برقصید عمو
اشکم داش در میومد
پاکان زورکی گف :باشه باشه..بزار خلوت شه ..من و ایدا باید رقصمون خاص باشه
نفس راحتی کشیدم که حداقل یه کم میتونم خودمو اماده کنم واسه رقص...مطمئنن صحنه حالا حالا ها خالی نمیشد
ولی همه ارزوهام سراب شد وقتی پسره گف:حله داداش
بعدم به یکی از بچه هایی که روی صحنه میلرزوند اشاره کرد که خلوت کنه
اونم بیشتر بچه هارو از روی سِن خارج کرد و بعد پسره گف :دیه بهونه بی بهونه
قیافه من دیدنی بود..اصن یه حال زار و پریشونی بودم..تو این گیری ویری چشمم به ترنم خورد که زیر نور رقص نور با خشم و غضب به من و پاکان خیره بود
اصن یه نیروی قوی پیدا کردم واسه رقصیدن و هرجور که بود دست توی دست پاکان رفتیم روی سـن
نمیدونم چرا هیچ حس خاصی نداشتم
اخه همیشه توی رمانا خونده بودم اینجور موقع ها دختره بدنش داغ میشه و اینا
ولی من هیچ حس خاصی نداشتم
البته تا قبل از وقتی که دستای پاکان دور کمرم حلقه شد
رقصیدن کار سختی نبود
پاکان دستاشو دور کمرم گذاشته و بود و دستای منم روی شونه هاش بود
تقریبا هیشکی روی سن نبود
همه بهمون خیره بودن
جمله میلاد توی ذهنم تکرار شد ′چقد به هم میاین ′
چقد به هم میومدیم
توی چشمای رنگی و مهربون ولی خبیث پاکان خیره شدم
اشتباه کرده بودم
اشتباه کرده بودم که فکر میکردم این پسره هیچی جز جذابیت و قشنگی نداره
اخه پاکان غیر اینا یه دل مهربون داشت که فقط یکیو میخواست تا پیدا کنتش
من پاکانو اندازه میلاد،...نه..حتی شاید بیشتر از میلاد دوست داشتم
با فشار دستش به شکمم فهمیدم بهتره روی دستش اروم بخوابم
صورتش بهم نزدیک شد
از کوتاه بودن تاب برخورد کت پاکان به شکممو حس میکردم
خیلی نزدیک بودیم به هم
خیلی بیشتر از خیلی
انقدر نزدیک که اگه بهش میگفتم′مرسی که منو نقش اول زن بازیت انتخاب کردی′هیشکی نمیفهمید
بهم لبخند زد
بازخورد لبخندشو قشنگ تر دادم
صدای جیغ و دست پر شده بود اطرافمون
اروم دهنشو باز کرد و تکونش داد
میخواست یه چیزیو بگه
جییییییییغ
نکنه میخواد بگه دوسم داره و عاشقم شده ؟؟
جووووووون...کاش بگه
ولی من انقد خنگم که نفهمیدیم چی میخواد بگه
مثه منگلا سرمو تکون دادم :ها !؟!!!؟!
پاکان سرشو به علامت تاسف تکون داد و یه بار دیه سعی کرد بهم بفهمونه چی میخواد بگه
توی این گیر ودار بچه ها هم شعر میخوندن :بوسش کن بوسش کن
دیوصاااااااااااااا
من نمیخوام هیشکی جز شوورم بوسم کنه
پاکان صورتشو بهم نزدیک کرد
یا خدا
به جان خودم اگه بوسم کنه جیغ میزنم
نزدیک تر شد
اگه بوسم کنه مجبوره منو بگیره ها..بگم از الان
و در اخر لبشو اروم روی لبام گذاشت و این اتفاق انقد آنی شد که من هیچی ازش نفهمیدم
کاش یکم طولانی تر بودشا
وجدان گفتندی:اگه به شوهر ایندت نگفتم ایدا
گو نخور
وجدان دوباره بغض کردندی
بدنم یخ یخ شده بود
دست تو دست پاکان از سن اومدیم پایین
لپام گلی شده بود
رفتم پیش فاطی و سمیرا و ارزو و سحر و میلاد
مثلا قرار بود وانمود کنیم نمیشناسیم همو
اصلنشم اینجوری نشده بود
میلاد یکی محکم کوبوند تو کمر پاکان
چقد این بیچاره کتک میخوره
غصم شد براش
_چرا میزنی!؟
_اینو زدم که بدونی ایدا بلد نبود برقصه..
دوباره زد به کمرش
_اینو دیگه چرا زدی!؟
_که بدونی گو میخوری بی اجازه من ایدارو بوس کنی
دلم اب شد واسه میلاد یهویی
اویزون شدم به گردنش:ای جااااان...من...
پاکان دستمو گرفت کشید طرف خودش
بعدم به محکمی میلاد کوبوند تو کمرش
_اینو زدم که بدونی ایدا رقصم بلد نباشه من بهش یاد میدم
بعد دوباره زدش
_اینم زدم که بدونی ایدا ماله منه ..اجازشم دسته منه نه تو
میلاد اروم زیر لب گفت:حیف که همش یه بازیه..وگرنه میدونسم چیکارت کنم
خواستم فضای سنگین بینشونو تغییر بدم
_بیخیال دیگه.بکس چطورن!؟
یه نگاه گذرا به دخترا کردم..ارزو داشت گریه میکرد..شکه شدم..چشه این
_چی شدی اری !؟
_ایدا.....
_جانم...چرا گریه میکنی!؟
_اگه یه خری بیاد تورو بگیره ما چه خاکی به سرمون بریزیم !؟
از اینکه یهویی همچین فکری کرده بود خندم گرفت..بغلش کردم و بوسیدمش
یکم دیگه هم با میلاد حرف زدیم..انگاری یخ پاکان داشت اب میشد..اخه با همه کم کم گرم میگرفت و نمیدونم چرا من از این اتفاق حرصم میگرفت ..انگاری دلم نمیخواست با کسی گرم بگیره
پشت میز نشسته بودم و داشتم با تمام قوا میلمبوندم
فلن کسی حواسش نی
یهو یکی از بچه ها از ته میز گفت:خب دیگه پاکان..رسیدیم به ته جشن..نمیخوایم برقصین !؟
شربت پرید تو گلوم ..به سرفه افتادم بد جور..میلادو اون سمت میز میدیدم که شیطون لبخند میزنه..چهارتا فحش نصارش کردم
پاکان اروم با ارنج کوبوند تو پهلوم و گفت :متاسفم بانوی من..اینا ول کن نیسن..انگاری باید یجوری زورکی برقصیم
به التماس افتادم :پاکان جون مادرت یه کاری بکن..من نمیرقصما
و پسره دوباره تکرار کرد :نشنیدی پاکان ؟؟ باید برقصید عمو
اشکم داش در میومد
پاکان زورکی گف :باشه باشه..بزار خلوت شه ..من و ایدا باید رقصمون خاص باشه
نفس راحتی کشیدم که حداقل یه کم میتونم خودمو اماده کنم واسه رقص...مطمئنن صحنه حالا حالا ها خالی نمیشد
ولی همه ارزوهام سراب شد وقتی پسره گف:حله داداش
بعدم به یکی از بچه هایی که روی صحنه میلرزوند اشاره کرد که خلوت کنه
اونم بیشتر بچه هارو از روی سِن خارج کرد و بعد پسره گف :دیه بهونه بی بهونه
قیافه من دیدنی بود..اصن یه حال زار و پریشونی بودم..تو این گیری ویری چشمم به ترنم خورد که زیر نور رقص نور با خشم و غضب به من و پاکان خیره بود
اصن یه نیروی قوی پیدا کردم واسه رقصیدن و هرجور که بود دست توی دست پاکان رفتیم روی سـن
نمیدونم چرا هیچ حس خاصی نداشتم
اخه همیشه توی رمانا خونده بودم اینجور موقع ها دختره بدنش داغ میشه و اینا
ولی من هیچ حس خاصی نداشتم
البته تا قبل از وقتی که دستای پاکان دور کمرم حلقه شد
رقصیدن کار سختی نبود
پاکان دستاشو دور کمرم گذاشته و بود و دستای منم روی شونه هاش بود
تقریبا هیشکی روی سن نبود
همه بهمون خیره بودن
جمله میلاد توی ذهنم تکرار شد ′چقد به هم میاین ′
چقد به هم میومدیم
توی چشمای رنگی و مهربون ولی خبیث پاکان خیره شدم
اشتباه کرده بودم
اشتباه کرده بودم که فکر میکردم این پسره هیچی جز جذابیت و قشنگی نداره
اخه پاکان غیر اینا یه دل مهربون داشت که فقط یکیو میخواست تا پیدا کنتش
من پاکانو اندازه میلاد،...نه..حتی شاید بیشتر از میلاد دوست داشتم
با فشار دستش به شکمم فهمیدم بهتره روی دستش اروم بخوابم
صورتش بهم نزدیک شد
از کوتاه بودن تاب برخورد کت پاکان به شکممو حس میکردم
خیلی نزدیک بودیم به هم
خیلی بیشتر از خیلی
انقدر نزدیک که اگه بهش میگفتم′مرسی که منو نقش اول زن بازیت انتخاب کردی′هیشکی نمیفهمید
بهم لبخند زد
بازخورد لبخندشو قشنگ تر دادم
صدای جیغ و دست پر شده بود اطرافمون
اروم دهنشو باز کرد و تکونش داد
میخواست یه چیزیو بگه
جییییییییغ
نکنه میخواد بگه دوسم داره و عاشقم شده ؟؟
جووووووون...کاش بگه
ولی من انقد خنگم که نفهمیدیم چی میخواد بگه
مثه منگلا سرمو تکون دادم :ها !؟!!!؟!
پاکان سرشو به علامت تاسف تکون داد و یه بار دیه سعی کرد بهم بفهمونه چی میخواد بگه
توی این گیر ودار بچه ها هم شعر میخوندن :بوسش کن بوسش کن
دیوصاااااااااااااا
من نمیخوام هیشکی جز شوورم بوسم کنه
پاکان صورتشو بهم نزدیک کرد
یا خدا
به جان خودم اگه بوسم کنه جیغ میزنم
نزدیک تر شد
اگه بوسم کنه مجبوره منو بگیره ها..بگم از الان
و در اخر لبشو اروم روی لبام گذاشت و این اتفاق انقد آنی شد که من هیچی ازش نفهمیدم
کاش یکم طولانی تر بودشا
وجدان گفتندی:اگه به شوهر ایندت نگفتم ایدا
گو نخور
وجدان دوباره بغض کردندی
بدنم یخ یخ شده بود
دست تو دست پاکان از سن اومدیم پایین
لپام گلی شده بود
رفتم پیش فاطی و سمیرا و ارزو و سحر و میلاد
مثلا قرار بود وانمود کنیم نمیشناسیم همو
اصلنشم اینجوری نشده بود
میلاد یکی محکم کوبوند تو کمر پاکان
چقد این بیچاره کتک میخوره
غصم شد براش
_چرا میزنی!؟
_اینو زدم که بدونی ایدا بلد نبود برقصه..
دوباره زد به کمرش
_اینو دیگه چرا زدی!؟
_که بدونی گو میخوری بی اجازه من ایدارو بوس کنی
دلم اب شد واسه میلاد یهویی
اویزون شدم به گردنش:ای جااااان...من...
پاکان دستمو گرفت کشید طرف خودش
بعدم به محکمی میلاد کوبوند تو کمرش
_اینو زدم که بدونی ایدا رقصم بلد نباشه من بهش یاد میدم
بعد دوباره زدش
_اینم زدم که بدونی ایدا ماله منه ..اجازشم دسته منه نه تو
میلاد اروم زیر لب گفت:حیف که همش یه بازیه..وگرنه میدونسم چیکارت کنم
خواستم فضای سنگین بینشونو تغییر بدم
_بیخیال دیگه.بکس چطورن!؟
یه نگاه گذرا به دخترا کردم..ارزو داشت گریه میکرد..شکه شدم..چشه این
_چی شدی اری !؟
_ایدا.....
_جانم...چرا گریه میکنی!؟
_اگه یه خری بیاد تورو بگیره ما چه خاکی به سرمون بریزیم !؟
از اینکه یهویی همچین فکری کرده بود خندم گرفت..بغلش کردم و بوسیدمش
۱۶.۳k
۱۷ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.