رها
#رها
به سمت آشپزخونه رفتم ،وشروع کردم به درست کردن پاستا...
پاستا ها روریختم تو آبکش ومشغول درست کردن سسش شدم ،میخواستم اینطوری بی توجه ای های طاهارونسبت به خودم فراموش کنم....
پاستا های آماده شده رو ریختم تو بشقابا ومیزو چیدم ....
پیرهنمو مرتب کردم و طاها رو صدا زدم تابیاد غذابخوره که جوابی نشنیدم به سمت اتاق کارش رفتم در زدم که گفت بیا تو ،وارد اتاقش شدم وگفتم:طاها بیا شام بخوریم ،شام آماده اس ....
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت:گشنه ام نیست تو بخور....
دلخور گفتم:بخاطر من بیا بخور بدون تو چیزی از گلوم پایین نمیره....
_گفتم گه گشنه ام نیست رها الکی اسرار نکن،تو گشنه اته برو بخور ،الانم از اتاقم برو بیرون میخوام به کارام برسم....
حرفاش بد عصبیم کرد دراتاقشو محکم پشت سرم بستم وبا عصبانیت به سمت آشپزخونه رفتم ظرف پاستا رو توی دستم گرفتم ومشقول خوردن شدم ....
_نمیخوری فدای سرم خودم میخورم وبا عصبانیت یه قاشق پاستا گذاشتم توی دهنم ،با حرص مشغول خوردن شدم همینطور که داشتم میخوردم بی اراده اشکی از گوشه چشم چکید ،بغض کردم این بشر چرا هر دفعه مود عوض میکرد یکدفه میشدمرد عاشق یکدفعه قلب سنگی مغرور.....
به خودم که اومدم همه محتویات ظرفو تموم کرده بودم ...
ظرفو روی میز گذاشتم وبه سمت بالا رفتم داشتم لباسم عوض میکرد که طاها اومد تو اتاقو گفت:چمدونتو حاظر کن فردا میریم با بچه ها شمال....
_واسه چی ،بچه ها کین ؟
_واسه تفریح میرم حالمون عوض شه ،دوستام آشنا میشی باهاشون....
باشه ای گفتم ،که دوباره از اتاق بیرون زد......
آروم چشامو باز کردم که دیدم طاها کنارم نیست ،جاش مرتب بود انگار دیشب کنارم نخوابیده بود....
غمگین به جای خالیش نگاهی کردم که دراتاق باز شد و طاها با یه اخم که روصورتش خودنمایی میکرد گفت:حاظر شو نیم ساعت دیگه دوستام میرسن....
حوصله هیچ کاریو نداشتم ،یه هودی لش با یه شلوار گت دار پوشیدم ،کلاه هودیمو روی سرم انداختم واز پله های خونه پایین رفتم.....
طاها رو کاناپه نشسته بود و داشت سیگار میکشید،بیشتر که دقت کردم یه لیوان ویسکی دستش بود ،عصبی به سمتش رفتم خواست لیوانو دوباره به سمت لبش ببره که دستشو تو هوا گرفتمو گفتم :میخوای رانندگی کنی بعد داری مشروب میخوری !!!
بی تفاوت دستمو پس زدوگفت:چیزی نمیشه تو نمیخواد نگران من باشی....
بابغض گفتم :د لعنتی پس کی باید نگران تو باشه هااا ،من رهاتم میفهمی رها ،این چند مدت چته هابگو باهم درستش میکنیم هرچی هست بزارمن آرومت کنم نه اون زهرماری....
پوزخندی زدوگفت:ترجیح میدم این زهرماریو کوفت کنم تا تو منو آروم کنی.....
به سمت آشپزخونه رفتم ،وشروع کردم به درست کردن پاستا...
پاستا ها روریختم تو آبکش ومشغول درست کردن سسش شدم ،میخواستم اینطوری بی توجه ای های طاهارونسبت به خودم فراموش کنم....
پاستا های آماده شده رو ریختم تو بشقابا ومیزو چیدم ....
پیرهنمو مرتب کردم و طاها رو صدا زدم تابیاد غذابخوره که جوابی نشنیدم به سمت اتاق کارش رفتم در زدم که گفت بیا تو ،وارد اتاقش شدم وگفتم:طاها بیا شام بخوریم ،شام آماده اس ....
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت:گشنه ام نیست تو بخور....
دلخور گفتم:بخاطر من بیا بخور بدون تو چیزی از گلوم پایین نمیره....
_گفتم گه گشنه ام نیست رها الکی اسرار نکن،تو گشنه اته برو بخور ،الانم از اتاقم برو بیرون میخوام به کارام برسم....
حرفاش بد عصبیم کرد دراتاقشو محکم پشت سرم بستم وبا عصبانیت به سمت آشپزخونه رفتم ظرف پاستا رو توی دستم گرفتم ومشقول خوردن شدم ....
_نمیخوری فدای سرم خودم میخورم وبا عصبانیت یه قاشق پاستا گذاشتم توی دهنم ،با حرص مشغول خوردن شدم همینطور که داشتم میخوردم بی اراده اشکی از گوشه چشم چکید ،بغض کردم این بشر چرا هر دفعه مود عوض میکرد یکدفه میشدمرد عاشق یکدفعه قلب سنگی مغرور.....
به خودم که اومدم همه محتویات ظرفو تموم کرده بودم ...
ظرفو روی میز گذاشتم وبه سمت بالا رفتم داشتم لباسم عوض میکرد که طاها اومد تو اتاقو گفت:چمدونتو حاظر کن فردا میریم با بچه ها شمال....
_واسه چی ،بچه ها کین ؟
_واسه تفریح میرم حالمون عوض شه ،دوستام آشنا میشی باهاشون....
باشه ای گفتم ،که دوباره از اتاق بیرون زد......
آروم چشامو باز کردم که دیدم طاها کنارم نیست ،جاش مرتب بود انگار دیشب کنارم نخوابیده بود....
غمگین به جای خالیش نگاهی کردم که دراتاق باز شد و طاها با یه اخم که روصورتش خودنمایی میکرد گفت:حاظر شو نیم ساعت دیگه دوستام میرسن....
حوصله هیچ کاریو نداشتم ،یه هودی لش با یه شلوار گت دار پوشیدم ،کلاه هودیمو روی سرم انداختم واز پله های خونه پایین رفتم.....
طاها رو کاناپه نشسته بود و داشت سیگار میکشید،بیشتر که دقت کردم یه لیوان ویسکی دستش بود ،عصبی به سمتش رفتم خواست لیوانو دوباره به سمت لبش ببره که دستشو تو هوا گرفتمو گفتم :میخوای رانندگی کنی بعد داری مشروب میخوری !!!
بی تفاوت دستمو پس زدوگفت:چیزی نمیشه تو نمیخواد نگران من باشی....
بابغض گفتم :د لعنتی پس کی باید نگران تو باشه هااا ،من رهاتم میفهمی رها ،این چند مدت چته هابگو باهم درستش میکنیم هرچی هست بزارمن آرومت کنم نه اون زهرماری....
پوزخندی زدوگفت:ترجیح میدم این زهرماریو کوفت کنم تا تو منو آروم کنی.....
۲۱.۶k
۰۸ بهمن ۱۳۹۹