شاهنامه نبرددوازده رخ ۷۷
#شاهنامه #نبرددوازده_رخ #۷۷
گودرز چون به پهلوانان خود رسید ، گفت « بی گمان پس از نبرد امروز ، افراسیاب سپاهش را از آب خواهد گذراند و من امیدوارم سپاهیان ایران زودتر به یاری ما برسند ناگهان خروش دیده بان برخاست که :« دشت از گرد تیره شده، تخت پیروزه را از دور می بینم»چون نه ساعت از روز گذشت ، جهاندار کیخسرو به فروجاه به نزد سپاه رسید . همه نامداران و جنگاوران ، پیاده به پیشبازش شتافتند و بر او آفرین خواندند و ستایشش کردند .خسرو بر سپهدارن و آن ده نامدار آفرین خواند و فداکاری آنها را ستود . تا چشمش به کشته پیران افتاد ، آب به دیده آورد و از یادآوری مهربانیهای او سخت گریست
سپس فرمود تا سر و تن پیران را با گلاب آمیخته به مشک و کافور و عنبر شستند و قبای رومی بر تن او پوشاندند . آن پهلوان را با دیگر سران توران ، چنانکه شایسته بزرگان بود ، در دخمه نهادند . آنگاه آن کسانی که از لشکریان توران بجا مانده بود نزد شاه آمدند و سر بر زمین نهاده و تقاضای بخشش کردند» شاه آزاده ، آنها را بخشید و گفت :« گرچه شما تاکنون دشمن ما بوده اید ، اما از این پس در پناه من هستید هر که از شما بخواهد می تواند به توران بازگردد و هر که بخواهد می تواند نزد ما بماند .» آن پلنگان جنگی که چون آهو رام شده بودند ، کلاه از سر برگرفتند و سوگند یاد کردند که تا زنده اند فرمانبردار شاه ایران باشند
لهاک وفرشتبد که قبل از امدن خسرو به سپاه ایران تاختن وفرارکردن بیژن وگستهم به دنبال انها رفتن وانها ررا شکست دادن وگستهم زخمی شد وبا تن زخمی نزد ایرانیان بازگشتن خسرو . پزشکان هندی و چینی خود را فراخواند تا به مداوای گستهم بپردازند . خود نیز به نیایش ایستاد و از یزدان شفای او را طلب کرد . گستهم پس از دو هفته مداوا ، تندرست شد و از جای برخاست نزد شاه آمد . شاه از دیدن او بسیار دلشاد شد و گفت :« سپاس پروردگار را که شادمانی پیروزی را بر ما تلخ نکرد .» و سپس رو به بیژن و گستهم کرد و گفت :« قدر این دوستی و فداکاری یکدیگر را بدانید!» آنها یک هفته دیگر در آنجا ماندند و بهر سو برای بزرگان پیام فرستادند تا با ساز و برگشان به پشتیبانی بشتابند که زمان و کین افراسیاب فرا رسیده است .
@hakimtoosi
گودرز چون به پهلوانان خود رسید ، گفت « بی گمان پس از نبرد امروز ، افراسیاب سپاهش را از آب خواهد گذراند و من امیدوارم سپاهیان ایران زودتر به یاری ما برسند ناگهان خروش دیده بان برخاست که :« دشت از گرد تیره شده، تخت پیروزه را از دور می بینم»چون نه ساعت از روز گذشت ، جهاندار کیخسرو به فروجاه به نزد سپاه رسید . همه نامداران و جنگاوران ، پیاده به پیشبازش شتافتند و بر او آفرین خواندند و ستایشش کردند .خسرو بر سپهدارن و آن ده نامدار آفرین خواند و فداکاری آنها را ستود . تا چشمش به کشته پیران افتاد ، آب به دیده آورد و از یادآوری مهربانیهای او سخت گریست
سپس فرمود تا سر و تن پیران را با گلاب آمیخته به مشک و کافور و عنبر شستند و قبای رومی بر تن او پوشاندند . آن پهلوان را با دیگر سران توران ، چنانکه شایسته بزرگان بود ، در دخمه نهادند . آنگاه آن کسانی که از لشکریان توران بجا مانده بود نزد شاه آمدند و سر بر زمین نهاده و تقاضای بخشش کردند» شاه آزاده ، آنها را بخشید و گفت :« گرچه شما تاکنون دشمن ما بوده اید ، اما از این پس در پناه من هستید هر که از شما بخواهد می تواند به توران بازگردد و هر که بخواهد می تواند نزد ما بماند .» آن پلنگان جنگی که چون آهو رام شده بودند ، کلاه از سر برگرفتند و سوگند یاد کردند که تا زنده اند فرمانبردار شاه ایران باشند
لهاک وفرشتبد که قبل از امدن خسرو به سپاه ایران تاختن وفرارکردن بیژن وگستهم به دنبال انها رفتن وانها ررا شکست دادن وگستهم زخمی شد وبا تن زخمی نزد ایرانیان بازگشتن خسرو . پزشکان هندی و چینی خود را فراخواند تا به مداوای گستهم بپردازند . خود نیز به نیایش ایستاد و از یزدان شفای او را طلب کرد . گستهم پس از دو هفته مداوا ، تندرست شد و از جای برخاست نزد شاه آمد . شاه از دیدن او بسیار دلشاد شد و گفت :« سپاس پروردگار را که شادمانی پیروزی را بر ما تلخ نکرد .» و سپس رو به بیژن و گستهم کرد و گفت :« قدر این دوستی و فداکاری یکدیگر را بدانید!» آنها یک هفته دیگر در آنجا ماندند و بهر سو برای بزرگان پیام فرستادند تا با ساز و برگشان به پشتیبانی بشتابند که زمان و کین افراسیاب فرا رسیده است .
@hakimtoosi
۴۵.۰k
۲۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.