زندگی با لباسهای زننده اش مهمان یک جسم متعفن بو گرفته .
زندگی با لباسهای زننده اش مهمان یک جسم متعفن بو گرفته .
پشه هایی ک در یک محور دایره ای شکل روی من ویز ویز میکنند و آسمانی که از پرواز لاشخوران سیاه رنگ است.
خون خشک شده بر روی مغزم حاوی لجن خاطراتی است که بیرون زده و ترشحات مغزی که بخاطر بیماری روحی سختی روی زمین ریخته است.
از کتابی که یادگاری همان روزهاست و واژه واژه ی شعرهای معنی شده با مداد مشکی اش روی بدن خشک شده ام رژه می روند.
سایه ای سیاه همراه با چادری مشکی و هدی آبی یواشکی در خواب من راه می روند.رد پاهای کثیفی است این وسط. حرفهای لجن آمیزی است که به گوش ها سفر میکند. و باوری است که به یک مغز باز به مهمانی می رود.
و قلبی گندیده از عشق که هنوز خون پمپاژ میکند به هیچ.
پشه هایی ک در یک محور دایره ای شکل روی من ویز ویز میکنند و آسمانی که از پرواز لاشخوران سیاه رنگ است.
خون خشک شده بر روی مغزم حاوی لجن خاطراتی است که بیرون زده و ترشحات مغزی که بخاطر بیماری روحی سختی روی زمین ریخته است.
از کتابی که یادگاری همان روزهاست و واژه واژه ی شعرهای معنی شده با مداد مشکی اش روی بدن خشک شده ام رژه می روند.
سایه ای سیاه همراه با چادری مشکی و هدی آبی یواشکی در خواب من راه می روند.رد پاهای کثیفی است این وسط. حرفهای لجن آمیزی است که به گوش ها سفر میکند. و باوری است که به یک مغز باز به مهمانی می رود.
و قلبی گندیده از عشق که هنوز خون پمپاژ میکند به هیچ.
۶۳۶
۳۰ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.