"دوروی یک سکه"
"دوروی یک سکه"
Part1
(به زبان نویسنده)
نورا با قدمهای آرام به سمت در ورودی قمارخانه حرکت کرد صدای زنگهای قمار و خندههای بلند در گوشش میپیچید، اما او تنها به فکر خواهرش، ندا، بود ندا همیشه عاشق خطر و هیجان بود، اما این بار به نظر میرسید که در دامی غیرقابل فرار گرفتار شده است"نورا! کمک! صدای ندا از عمق تاریکی به گوشش رسید. نورا به سمت صدا دوید و قلبش تندتر میزد او نمیدانست چه چیزی در انتظارش است، اما میدانست که باید هرچه سریعتر به خواهرش برسد
در گوشهای از قمارخانه، ندا با چهرهای ترسیده در محاصرهی چند مرد غولپیکر قرار داشت سارا نفسی عمیق کشید و به خود گفت این فقط یک بازی است، نورا، تو میتوانی این را مدیریت کنی
اما آیا واقعاً میتوانست؟
(چند ساعت قبل)
(نورا)
سلام من نورام ۱۷ سالمه میخوام درمورد زندگیم بهتون بگم زندگی که خیانت عشق ترس یا حتی نفرین توش وجود داشت میخوام براتون داستان زندگیمو مو به مو تعریف کنم
من کلاس نهم یک خواهر دوقلو دارم منو خواهرم ندا دوقلو هستیم من ازش ۵ ثانیه بزرگ ترم من یک برادر بزرگ تر از خودمم دارم من بابام فوت شده و منو خواهرم با مامانم تنها زندگی میکنیم من دختر ارومی و ساکتی هستم کار به کار کسی هم ندارم ولی خواهرم ندا اون قمار میکنه رفیق بازی میکنه نصف پول هاشو تو قمار به باد داده ولی خب تاالان شانس اورده که گیر نیوفتاده
منو خواهرم خیلی شبیه هم هستیم یعنی من بعضی وقت ها بجای خواهرم میرم کلاس هاش چون منو اون مثل یک سیبی که از وسط نصف شده
(ساعت ۸:۴۵ صبح)
از خواب بیدار شدم امروز کلاس و راحت بودم داشتم خواب بابامو میدیدیم که با صدای مامانم از خواب بیدار شدم
نورا:مامان امروز کلاس ندارم برو
مامان:از دیشب ندا نیومده پاشو برو دنبالش
نورا:به من چه میخواستی جلوی بچتو بگیری تا ولگرد نشه
مامان:من چیکار کنم مگه من میتونم جلوشو بگیرم
نورا:من الان از کجا پیداش کنم مامان
مامان:امروز کلاس داره یک رفیق داره که با ندا در ارتباطه برو شاید خبر ازش داشته باشه
نورا:باشه
بلند شدم حاضرشدم موهایی ندا همیشه چتری منم چتری هامو دادم بیرون ارایش کوچولو هم کردم و رفتم بیرون یک اسنپ گرفتم رفتم کلاسش (کلاس طراحی)
رفیقش بود رفتم پیشش و صداش زدم
نورا:بیا میترا
میترا:ع ندا توییی وایسا ۱۰ دقیقه دیگه کلاسم تموم میشع
نورا:باشه من منتظرتم
بیرون وایستادم و ۱۰ دقیقه گذشت که امدش
میترا:دختر تو کجایی فکر کردم اون پسرا بردنت گفتم تا الان اون پسرا
نذاشتم بقیه حرفشو بگه چون میدونستم بقیش چی
نورا:میترا من ادرس اون قمار خونه که قرار بود امروز برم گم کردم
میترا:گم کردی؟
نورا:اره گوشیم به کارخونه برگشت
Part1
(به زبان نویسنده)
نورا با قدمهای آرام به سمت در ورودی قمارخانه حرکت کرد صدای زنگهای قمار و خندههای بلند در گوشش میپیچید، اما او تنها به فکر خواهرش، ندا، بود ندا همیشه عاشق خطر و هیجان بود، اما این بار به نظر میرسید که در دامی غیرقابل فرار گرفتار شده است"نورا! کمک! صدای ندا از عمق تاریکی به گوشش رسید. نورا به سمت صدا دوید و قلبش تندتر میزد او نمیدانست چه چیزی در انتظارش است، اما میدانست که باید هرچه سریعتر به خواهرش برسد
در گوشهای از قمارخانه، ندا با چهرهای ترسیده در محاصرهی چند مرد غولپیکر قرار داشت سارا نفسی عمیق کشید و به خود گفت این فقط یک بازی است، نورا، تو میتوانی این را مدیریت کنی
اما آیا واقعاً میتوانست؟
(چند ساعت قبل)
(نورا)
سلام من نورام ۱۷ سالمه میخوام درمورد زندگیم بهتون بگم زندگی که خیانت عشق ترس یا حتی نفرین توش وجود داشت میخوام براتون داستان زندگیمو مو به مو تعریف کنم
من کلاس نهم یک خواهر دوقلو دارم منو خواهرم ندا دوقلو هستیم من ازش ۵ ثانیه بزرگ ترم من یک برادر بزرگ تر از خودمم دارم من بابام فوت شده و منو خواهرم با مامانم تنها زندگی میکنیم من دختر ارومی و ساکتی هستم کار به کار کسی هم ندارم ولی خواهرم ندا اون قمار میکنه رفیق بازی میکنه نصف پول هاشو تو قمار به باد داده ولی خب تاالان شانس اورده که گیر نیوفتاده
منو خواهرم خیلی شبیه هم هستیم یعنی من بعضی وقت ها بجای خواهرم میرم کلاس هاش چون منو اون مثل یک سیبی که از وسط نصف شده
(ساعت ۸:۴۵ صبح)
از خواب بیدار شدم امروز کلاس و راحت بودم داشتم خواب بابامو میدیدیم که با صدای مامانم از خواب بیدار شدم
نورا:مامان امروز کلاس ندارم برو
مامان:از دیشب ندا نیومده پاشو برو دنبالش
نورا:به من چه میخواستی جلوی بچتو بگیری تا ولگرد نشه
مامان:من چیکار کنم مگه من میتونم جلوشو بگیرم
نورا:من الان از کجا پیداش کنم مامان
مامان:امروز کلاس داره یک رفیق داره که با ندا در ارتباطه برو شاید خبر ازش داشته باشه
نورا:باشه
بلند شدم حاضرشدم موهایی ندا همیشه چتری منم چتری هامو دادم بیرون ارایش کوچولو هم کردم و رفتم بیرون یک اسنپ گرفتم رفتم کلاسش (کلاس طراحی)
رفیقش بود رفتم پیشش و صداش زدم
نورا:بیا میترا
میترا:ع ندا توییی وایسا ۱۰ دقیقه دیگه کلاسم تموم میشع
نورا:باشه من منتظرتم
بیرون وایستادم و ۱۰ دقیقه گذشت که امدش
میترا:دختر تو کجایی فکر کردم اون پسرا بردنت گفتم تا الان اون پسرا
نذاشتم بقیه حرفشو بگه چون میدونستم بقیش چی
نورا:میترا من ادرس اون قمار خونه که قرار بود امروز برم گم کردم
میترا:گم کردی؟
نورا:اره گوشیم به کارخونه برگشت
۸.۱k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.