عاشقانه
بر تمام خاطراتم رنگ آذر می زنم
زرد را در سرخ و نارنجی شناور می زنم
اشک هم آمد بیاید، خوشتراز این هیچ نیست
در کنارِ اشک هایم لب به ساغر می زنم
شب سیاه و نورِ مهتاب و سکوتی پر ملال
با دلی خسته، قلم بر شعر و دفتر می زنم
من همان دیوانه ام، یک عاشق مست و خراب
که برای دیدنت بر سیمِ آخر می زنم
غرق در آشوب و بحرانِ نبودن های تو
آتشِ این عشق را با نرخِ جان سر می زنم
عشقِ من یک عشقِ توفانخوردهیِ دریایی است
که بدونِ بال رویِ موج ها پر میزنم
من که شاعر نیستم،یک عاشقِ دیوانهام
پس به احساسِ جنونم مُهرِ باور میزنم
زرد را در سرخ و نارنجی شناور می زنم
اشک هم آمد بیاید، خوشتراز این هیچ نیست
در کنارِ اشک هایم لب به ساغر می زنم
شب سیاه و نورِ مهتاب و سکوتی پر ملال
با دلی خسته، قلم بر شعر و دفتر می زنم
من همان دیوانه ام، یک عاشق مست و خراب
که برای دیدنت بر سیمِ آخر می زنم
غرق در آشوب و بحرانِ نبودن های تو
آتشِ این عشق را با نرخِ جان سر می زنم
عشقِ من یک عشقِ توفانخوردهیِ دریایی است
که بدونِ بال رویِ موج ها پر میزنم
من که شاعر نیستم،یک عاشقِ دیوانهام
پس به احساسِ جنونم مُهرِ باور میزنم
۸.۱k
۲۶ دی ۱۴۰۱