برترین عشق پارت ۳۱
قطع کردم خودمم واقعا دلم براش تنگ شده بود حالمم خوب نبود راستش به زور کار میکردم نخواستم جونگ کوک ناراحت شه انقدر کارا زیاد بود یادم میرفت یه چیزی بخورم حالا یه موقع هایی شوکولات میزاشتم دهنم ولی بازم
دو روز بعد
بلخره کارام تموم شد و باید میرفتم خونه ضعف شدید داشتم خداروشکر ماشین داشتم با ماشین رفتم خونه بعد سرگیجه گرفتم به زور خودمو بردم خونه بعد در زدم انقدر بی جون بودم در به سختی میزدم بعد برای اینکه جونگ کوک ناراحت نشه خودمو صاف کردم بعد در باز شد من:عشقم کوک:زندگیم نفسم عمرم بعد منو کشید تو خونه بعد دستاشو گذاشت رو صورتم منم دستشو گرفتم حالم بد بود به زور تحمل میکردم سرپا وایسم کوک:عشقم دلم برات یه زره شده بود شبا خواب نداشتم قلبم تیر میکشید بعد اومد لباشو گذاشت رو لبام و لبامو میخوردو گاز میگرفت منم همراهیش کردم تند تند لباهمدیگرو میخوردیم و گاز میگرفتیم بعد نفس کم آوردم و جدا شد کوک:یون هی ببینمت بعد بهش نگاه کردم جونگ کوک و تار میدیدم کوک:عشقم حالت خوبه چرا رنگت پریده زرد شدی من:جونگ کوک کوک:یون هی بعد بیهوش شدم و افتادم
از زبون جونگکوک
یهو چشماش رفت و بیهوش شد داشت میوفتاد منم سریع گرفتمش تو بغلم و نشستم رو زمین من:نه یون هی عشقم چی شد یون هی چشماتو باز کن هر چقدر تکونش میدادم بازم پا نمیشد(لعنتی من بودم میمردم پنج روز بدون غذا پی دی نیم چجوری قش نکرده هرچند اون براش عادی شده😐😂😂😂🤣🤣ما دختریم )
دیگه طاقت نیاوردم اشکم در اومد من:یون هی عشقم بعد بلندش کردم بردمش بیمارستان خیلی سریع بردمش خوابوندمش تو ماشین من:عشقم طاقت بیار بعد بردمش بیمارستان رسیدیم بعد بلندش کردم بردمش تو بیمارستان و اومدن بردنش و بازم قلبم تیرمیکشید(بچه ها فقط جونگ کوک نیست که قلبش تیر میکشه یون هیم هست) قلبم تیر میکشید و احساس سنگینی میکردم بعد دکتر اومد بیرون رفتم سمتش من:آقای دکتر خانوم من دکتر:همونی که آوردینش من:بله دکتر:ضعف خیلی شدیدی داشته به موقع آوردنش وگرنه طول میکشید که بهوش بیاد من:الان حالش چطوره دکتر:فعلا بیهوش بهش سرم وصل کردیم باید صبر کنیم بهوش بیاد من:میتونم ببینمش دکتر:بله میتونید من:ممنون بعد شماره اتاقو ازش پرسیدم و رفتم تو اتاق در و باز کردم یون هی بیهوش بود و چشماش بسته بود رفتم جلو تر و کنار رو تخت نشستم من:قربونت برم ببینم چه بلایی سرت اومده میدونی اینه چی نگرانت بودم عشقم اون چشماتو باز کن بلکه آروم شم تو اینجوری بیهوش شدی من حالم بد میشه داغون میشم بعد رفتم جلو سرمو بردم تو گردنش و قشنگ گرفتمش و گردنشو بوس میکردم یه دفع دیدم انگار لپمو بوسید یون هی:عشقم نگام کن بعد سریع صاف شدم من:یون هی بلخره بهوش اومدی قربون اون چشمات بشم
دو روز بعد
بلخره کارام تموم شد و باید میرفتم خونه ضعف شدید داشتم خداروشکر ماشین داشتم با ماشین رفتم خونه بعد سرگیجه گرفتم به زور خودمو بردم خونه بعد در زدم انقدر بی جون بودم در به سختی میزدم بعد برای اینکه جونگ کوک ناراحت نشه خودمو صاف کردم بعد در باز شد من:عشقم کوک:زندگیم نفسم عمرم بعد منو کشید تو خونه بعد دستاشو گذاشت رو صورتم منم دستشو گرفتم حالم بد بود به زور تحمل میکردم سرپا وایسم کوک:عشقم دلم برات یه زره شده بود شبا خواب نداشتم قلبم تیر میکشید بعد اومد لباشو گذاشت رو لبام و لبامو میخوردو گاز میگرفت منم همراهیش کردم تند تند لباهمدیگرو میخوردیم و گاز میگرفتیم بعد نفس کم آوردم و جدا شد کوک:یون هی ببینمت بعد بهش نگاه کردم جونگ کوک و تار میدیدم کوک:عشقم حالت خوبه چرا رنگت پریده زرد شدی من:جونگ کوک کوک:یون هی بعد بیهوش شدم و افتادم
از زبون جونگکوک
یهو چشماش رفت و بیهوش شد داشت میوفتاد منم سریع گرفتمش تو بغلم و نشستم رو زمین من:نه یون هی عشقم چی شد یون هی چشماتو باز کن هر چقدر تکونش میدادم بازم پا نمیشد(لعنتی من بودم میمردم پنج روز بدون غذا پی دی نیم چجوری قش نکرده هرچند اون براش عادی شده😐😂😂😂🤣🤣ما دختریم )
دیگه طاقت نیاوردم اشکم در اومد من:یون هی عشقم بعد بلندش کردم بردمش بیمارستان خیلی سریع بردمش خوابوندمش تو ماشین من:عشقم طاقت بیار بعد بردمش بیمارستان رسیدیم بعد بلندش کردم بردمش تو بیمارستان و اومدن بردنش و بازم قلبم تیرمیکشید(بچه ها فقط جونگ کوک نیست که قلبش تیر میکشه یون هیم هست) قلبم تیر میکشید و احساس سنگینی میکردم بعد دکتر اومد بیرون رفتم سمتش من:آقای دکتر خانوم من دکتر:همونی که آوردینش من:بله دکتر:ضعف خیلی شدیدی داشته به موقع آوردنش وگرنه طول میکشید که بهوش بیاد من:الان حالش چطوره دکتر:فعلا بیهوش بهش سرم وصل کردیم باید صبر کنیم بهوش بیاد من:میتونم ببینمش دکتر:بله میتونید من:ممنون بعد شماره اتاقو ازش پرسیدم و رفتم تو اتاق در و باز کردم یون هی بیهوش بود و چشماش بسته بود رفتم جلو تر و کنار رو تخت نشستم من:قربونت برم ببینم چه بلایی سرت اومده میدونی اینه چی نگرانت بودم عشقم اون چشماتو باز کن بلکه آروم شم تو اینجوری بیهوش شدی من حالم بد میشه داغون میشم بعد رفتم جلو سرمو بردم تو گردنش و قشنگ گرفتمش و گردنشو بوس میکردم یه دفع دیدم انگار لپمو بوسید یون هی:عشقم نگام کن بعد سریع صاف شدم من:یون هی بلخره بهوش اومدی قربون اون چشمات بشم
۲۶.۷k
۱۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.