عاشقانه
باز امشب چشمِ خیسم، بیقراری می کند
در کنـارِ پنجـره، چشـم انتظـاری می کند
خـاطـرِ آشفتـه ام در حسـرتِ دیـدارِ تـو
تا سحرگاهان فقط شب زنده داری میکند
بغض هایم شانهٔ مردانه ای می خواهد و
مثلِ هرشب اشک را بر گونه جاری میکند
گرچه میخواهم که از فکرت رها گردم ولی
بـاز یـادت در دلِ مـن، پـایـداری می کند
بارها پیشم قسم خوردی، که پـابنـدِ منی
عهـد و پیمانت چرا بی اعتبـاری می کند؟
رفتی و خالی شده دستـانِ مـن از اشتیاق
عقلِ دوراندیش هم احساسِ خواری میکند
عـاقبت آتش زده چشمانِ تـو بر خرمنم
وقتِ رفتن لعنتی بـامن چه کاری می کند
در کنـارِ پنجـره، چشـم انتظـاری می کند
خـاطـرِ آشفتـه ام در حسـرتِ دیـدارِ تـو
تا سحرگاهان فقط شب زنده داری میکند
بغض هایم شانهٔ مردانه ای می خواهد و
مثلِ هرشب اشک را بر گونه جاری میکند
گرچه میخواهم که از فکرت رها گردم ولی
بـاز یـادت در دلِ مـن، پـایـداری می کند
بارها پیشم قسم خوردی، که پـابنـدِ منی
عهـد و پیمانت چرا بی اعتبـاری می کند؟
رفتی و خالی شده دستـانِ مـن از اشتیاق
عقلِ دوراندیش هم احساسِ خواری میکند
عـاقبت آتش زده چشمانِ تـو بر خرمنم
وقتِ رفتن لعنتی بـامن چه کاری می کند
۱۴.۴k
۱۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.