رمان دریای چشمات
پارت ۱۰۱
رفتیم خونه و قرار شد شب درباره دانشگاه و کسایی که بهشون مشکوکیم حرف بزنیم.
شب شده بود و همگی دور هم جمع شده بودیم تا نظریه هامون رو با همدیگه در میون بذاریم.
سارین : به کسی مشکوک نیستین ؟
من و آیدا سرمون رو به نشانه نه تکون دادیم و سارین لبخند باحالی زد و گفت : ولی من و آرش به یه نتایجی رسیدیم .
با تعجب نگاشون کردم و زمزمه کردم : چه سریع .
ادامه داد : از اونجایی که مجرما همیشه کاری می کنن که هیشکی بهشون شک نکنه ما به یه پسر که مطمئنا میشناسینش شک داریم.
کنجکاو شده بودیم پس بهش گفتم تا ادامه بده :
سورن سعادتی دانشجوی رشته روانشناسی که تو دانشگاه خیلی معروفه و تقریبا همه به خاطر خوشگلی و جذابیتش میشناسنش .
با تعجب نگاش کردم و گفتم : چجوری به همچین نتیجه ای رسیدی اونوقت ؟
سارین : خودت فک کن اگه تو بودی به همچین کسی شک می کردی ؟
سرم روتکون دادم و ادامه داد: و به نظرم یه همدستم داره .
من : واقعا ؟
همدستش کیه ؟
آرش : بزار بقیش رو من بگم .
سارین سرش رو تکون داد و ما همه با کنجکاوی به صورتش خیره شدیم.
آرش : شنیدم که یه دختر وارد دانشگاه شده و دقیقا روز اولش با سورن سعادتی برخورد داشته .
از اونجایی که می خواسته کسی به همدستش شک نکنه یه صحنه رو طراحی کرده .
مثل اینکه یه صحنه رمانتیک بوده...
آیدا زد زیر خنده و منم از شدت خنده داشتم جر می خوردم .
آیدا با صدایی که هنوز ته مونده خنده توش بود گفت : واای دریا خیلی باحالی .
خندم رو خوردم و چشم غره ای رفتم .
آرش : چرا می خندین ؟
من : چیزی نیست ادامه بده .
با این حرفاشون داشتن رسما منو شریک جرم قرار می دادن .
نمی دونستم بخندم یا عصبانی باشم .
آرش : آوازه سورن سعادتی و اون دختر که هنوز هویتش رو نمی دونیم تو کل دانشگاه پیچیده و زبان زد دانشجو هاس .
آیدا : میشه ادامه ندین ؟
آرش لیوان آب رو برداشت و چند جرعه خورد و رو به آیدا گفت : چرا چیزی شده ؟
اون دختره رو میشناسین؟
آیدا تگاهی به من انداخت و گفت : آره اتفاقا شما هم خوب می شناسیدش .
اون دختر همین الان جلوتون نشسته .
آرش تمام آبی که خورده بود رو پاشید رو صورت آیدا و گفت : چییی؟
من : بزار من بگم .
آیدا صورتش رو پاک کرد و من شروع کردم : روز اول دانشگاه دنبال کلاس ادبیات می گشتیم ولی پیداش نمی کردیم واسه همین یکی یکی تمام کلاس ها رو گشتیم و در یکی از کلاس ها رو که باز کردم یهو یه نفر افتاد روم و بعد از اون معلوم شد سورن سعادته که خیلی هم معروفه و بعد از اون همه درباره اون اتفاق صحبت می کردن و عجیبه که شما نتونستین بفهمین اون دختر منم .
سارین : ینی اون دختره که بهش مشکوک بودیم تو بودی ؟
سرم رو تکون دادم که هردوشون رسما منفجر شدن .
آیدا هم داشت می خندید و این وسط من از شدت عصبانیت محکم دسته مبل رو گرفته بودم و فشار می دادم .
من : بسته دیگه .
آرش : دریا خیلی باحالی ینی همیشه سوتی می دادیا ولی این بار خیلی بد سوتی دادی .
چشم غره ای رفتم و بلند شدم و همونطور که به سمت اتاقم می رفتم گفتم : از این به بعد هر کی با این موضوع شوخی کنه نمی گذرم ازش .
آرش ادام رو در آورد که یه پس کله ای نوش جان کرد و بعدشم رفتم تو اتاق تا دقایقی خودمو به آغوش خواب بسپارم .
رفتیم خونه و قرار شد شب درباره دانشگاه و کسایی که بهشون مشکوکیم حرف بزنیم.
شب شده بود و همگی دور هم جمع شده بودیم تا نظریه هامون رو با همدیگه در میون بذاریم.
سارین : به کسی مشکوک نیستین ؟
من و آیدا سرمون رو به نشانه نه تکون دادیم و سارین لبخند باحالی زد و گفت : ولی من و آرش به یه نتایجی رسیدیم .
با تعجب نگاشون کردم و زمزمه کردم : چه سریع .
ادامه داد : از اونجایی که مجرما همیشه کاری می کنن که هیشکی بهشون شک نکنه ما به یه پسر که مطمئنا میشناسینش شک داریم.
کنجکاو شده بودیم پس بهش گفتم تا ادامه بده :
سورن سعادتی دانشجوی رشته روانشناسی که تو دانشگاه خیلی معروفه و تقریبا همه به خاطر خوشگلی و جذابیتش میشناسنش .
با تعجب نگاش کردم و گفتم : چجوری به همچین نتیجه ای رسیدی اونوقت ؟
سارین : خودت فک کن اگه تو بودی به همچین کسی شک می کردی ؟
سرم روتکون دادم و ادامه داد: و به نظرم یه همدستم داره .
من : واقعا ؟
همدستش کیه ؟
آرش : بزار بقیش رو من بگم .
سارین سرش رو تکون داد و ما همه با کنجکاوی به صورتش خیره شدیم.
آرش : شنیدم که یه دختر وارد دانشگاه شده و دقیقا روز اولش با سورن سعادتی برخورد داشته .
از اونجایی که می خواسته کسی به همدستش شک نکنه یه صحنه رو طراحی کرده .
مثل اینکه یه صحنه رمانتیک بوده...
آیدا زد زیر خنده و منم از شدت خنده داشتم جر می خوردم .
آیدا با صدایی که هنوز ته مونده خنده توش بود گفت : واای دریا خیلی باحالی .
خندم رو خوردم و چشم غره ای رفتم .
آرش : چرا می خندین ؟
من : چیزی نیست ادامه بده .
با این حرفاشون داشتن رسما منو شریک جرم قرار می دادن .
نمی دونستم بخندم یا عصبانی باشم .
آرش : آوازه سورن سعادتی و اون دختر که هنوز هویتش رو نمی دونیم تو کل دانشگاه پیچیده و زبان زد دانشجو هاس .
آیدا : میشه ادامه ندین ؟
آرش لیوان آب رو برداشت و چند جرعه خورد و رو به آیدا گفت : چرا چیزی شده ؟
اون دختره رو میشناسین؟
آیدا تگاهی به من انداخت و گفت : آره اتفاقا شما هم خوب می شناسیدش .
اون دختر همین الان جلوتون نشسته .
آرش تمام آبی که خورده بود رو پاشید رو صورت آیدا و گفت : چییی؟
من : بزار من بگم .
آیدا صورتش رو پاک کرد و من شروع کردم : روز اول دانشگاه دنبال کلاس ادبیات می گشتیم ولی پیداش نمی کردیم واسه همین یکی یکی تمام کلاس ها رو گشتیم و در یکی از کلاس ها رو که باز کردم یهو یه نفر افتاد روم و بعد از اون معلوم شد سورن سعادته که خیلی هم معروفه و بعد از اون همه درباره اون اتفاق صحبت می کردن و عجیبه که شما نتونستین بفهمین اون دختر منم .
سارین : ینی اون دختره که بهش مشکوک بودیم تو بودی ؟
سرم رو تکون دادم که هردوشون رسما منفجر شدن .
آیدا هم داشت می خندید و این وسط من از شدت عصبانیت محکم دسته مبل رو گرفته بودم و فشار می دادم .
من : بسته دیگه .
آرش : دریا خیلی باحالی ینی همیشه سوتی می دادیا ولی این بار خیلی بد سوتی دادی .
چشم غره ای رفتم و بلند شدم و همونطور که به سمت اتاقم می رفتم گفتم : از این به بعد هر کی با این موضوع شوخی کنه نمی گذرم ازش .
آرش ادام رو در آورد که یه پس کله ای نوش جان کرد و بعدشم رفتم تو اتاق تا دقایقی خودمو به آغوش خواب بسپارم .
۶۴.۵k
۱۸ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.