من میگفت...م..مامانن و بابا راضین؟!
من_میگفت...م..مامانن و بابا راضین؟!
سمیرا+بازاینا رفتن سراغ روانشناس؟!
من_نمیدونم...میخواستن مهمانی بگیرن...دست به سرشون کردم...فامیلای عوضی هم میخواستن بیان...یه جوری دورزدمشون...میخوام دانشگاهمو ادامه بدم...کارام راه بیفته...به هرحال...پندار...اونم باید ادامه بده...
سمیرا+خیلی کله شقی...اونا به خاطرتودارن میان کرج زندگی کنن...پندار مث دیوونه هاشده...توهم که ازاون بدترشدی...میدونین نمیتونین بی هم باشین...ولی بازم هی هموفدای همدسگه میکنین..دست بردارین ازاین فداکاریای مسخره اتون...
من_خودتو بزارجای من....کاری که من کردم ...هم منو آزارمیدا هم اونو...ولی به هرحال...زنده اس...بدون منم مخنده...
طرف سمت چپ صورتم سوخت...
سمیرا+احمق...اینوزدم تادیگه به پندارفکرنکنی...
شب وقتی مامانینا اومدن سمیرا به دروغ گفت گلدونو خودش شکسته...منم که طبق معمول سرم توگوشیم بود توی اتاقم...سعید هم که داشت باداداشم اخت میشد...دربازشد...دیبا و بردیا اومدن تو...
بردیا+عیمه...چیطوری؟!!بیاا بازی کنیم؟!
دیبا_مامان...برو بیرون پسرزشتوی من که شبیه عمه تی...برو بیرون...بعد میبرمت بیرون...
بردیا+نه...عیمه بیهاربیم قول داد که بیرام شوکولات خارجی مویاره....دستشو دراز کردو بالاپایین پرید.
بردیا+شوکولات...شوکولات...
جعبه ی بزرگ شکلاتی که برای بردیا خریده بودم البته ازیه مغازه توی همین شهر...قبل اینکه بیام خونه...دادمش بهش...
بردیا+ممنونم...
یه بوس بزرگ ازلپم گرفتو رفت....
دیبا که قوربونش برم باون شکمش نشسته یود روی تختم...روسریشو درآوردو گفت
دیبا+اووووووف....میگما....این سمیراهم شوهرکردولی تونه...آخرش باید بترشی...من میدونم...
هه نمیدونست من قبل ازسمیرا ازدواج کردم!!!
دیبا+ببین...یه شعری خوندم...خیلی قشنگه...میخوام برات بخونمش....
من_بخون...
دیبا+
عیداست....نه این که سرکسی بریده شودو فرشته بباردنه......چشم تومیخندد...عیداست...نه که دست دست کسی بالارود نه...!!!...دل تو میرقصد...
عیداست...نه سفره ای پهن باشد و هفت خان رستم پابرجانه!!!!سفره ی عشق دلت برایم پهن است...
مهمان ناخوانده ای مبادا دعوت کنی؟!که قرص نانی هم کفایت نمی کند...عیداست...تاکه روزوصال آید عیداست....
اشکی نبودکه ازچشمم سرازیر نشه...
دیبا+عزیزم چیشده؟!
من_عه..چیزه...هیچی..تحت تاثیرقرارگرفتم...
دیبا+بهم اعتمادنداری؟!
نمیخواستم توی حاملگی اذییت شه...
درباشدو سمیرا اومد توی اتاق
سمیرا+چیشده باز؟!
دیبا_یه شعرعاشقونه خونوم گریه میکنه؟!
سمیرا+بابا نمیدونی خانوم عاشق پیشه یادمعشوق میوفته؟!
تا این حرفش تموم شد محکم بادستش دهنشو گرفت...
وایی چه سوتی داد...وایی بدبخت شدم...
دیبا_حالا طرف کی هست؟!
من+نمیشناسیش...بااین شوخیای مسخره اش...
سمیرا_ا..اره بابا راست میگه...خواستم بخندین...جدی نگیر...
دیبا+مبارکه...به کسی چیزی نمیگم...همین خواستگارس که داره میاد...
سمیرا_بابا شوخی کردم...
دیبا +بدبختی...حتی بلدنیستن دروغ بگن...بابا قیافتون ضایه اس...
سمیرا_خوب که چی؟!منم عاشق شدم ازدواج کردم...
دیبااومد جلو بغلم کرد+تبریک میگم حالا این پسره ی چش سفید کیه؟!
سمیرا_برادرشیری من...پسرعمه ی من...نمیشناسینش...پندار...
دیبا+عکسی چیزی؟!
سمیرا ذوق زده گوشیشو درآوردو عکس پندارو نشونش داد...بادیدن عکسش گریم شدید شد....
سمیرا با یه هیس بلند رفت تادرو قفل کنه و چک کنه کسی نباشه...
سمیرا _خدارو شکرکه رفتن توی حیاط...
دیبا+چرا گریه میکنی؟!باید خوشحال باشی...ای ناکس...داداش اینو بر زدیااا...چه جیگریم هس..ولی به پا شوهرم نمیرسه هاااا.
سمیرا_پررو نشو..فعلا بیا تااینو آروم کنیم..داستان داره...
دیبا+ببینم..اون..اون پسره هم گروهیت..پندارمحبی...برادره سمیرابود؟!!
ذوق زده به من خیره شده بود...سرم پایین بودواشکامو پاک میکردم...
سمیرا اومد دستمو گرفت...
سمیرا_دوست داشتم خود بهاره بگه..ولی اوضاعش خوب نیست...پس من میگم..دیبا به خدا اگه به کسی بگی...حالتو میگیرم...
دیبا+مطمعن باش نمیگم..به جون بردیااا...اصن به جون بهراد...
سمیرا_اره..پندارمحبی..برادرشیری منه..البته هیچ کس نمیدونست یعنی ازاین نسبت هامون کسی خبرنداشت..حتی خودشون...
راستش...بهارو پندارو به زور استادا قبل اینکه حرکت کنن...صیغه ی محرمیت خوندن...
باهین بلندی که دیبا کشید چشمامو محکم به هم فشاردادم...بافشاری که سمیرا به دستم داد به خودم اومدم...
سمیرا_پندارو بهاره ازهم متنفربودن....متنفر...توی 5ماه یخاشون آب میشه..بهم علاقه مند میشن...علاقه مند...پندارحتی دستشم به بهاره نخورده...چون واقعا عاشقه...
میترا دخترخاله ی منو پندار...دوجنسه است...ازهمون 17سالگی به پندارنظر بد داشت...یه هرزه اس...میدونستم ولی به روی پندارو پدرش نمیوردم...به کسی چیزی نمیگفتم...چون بالاخره...تمام خرجی میترا بااونا ب
سمیرا+بازاینا رفتن سراغ روانشناس؟!
من_نمیدونم...میخواستن مهمانی بگیرن...دست به سرشون کردم...فامیلای عوضی هم میخواستن بیان...یه جوری دورزدمشون...میخوام دانشگاهمو ادامه بدم...کارام راه بیفته...به هرحال...پندار...اونم باید ادامه بده...
سمیرا+خیلی کله شقی...اونا به خاطرتودارن میان کرج زندگی کنن...پندار مث دیوونه هاشده...توهم که ازاون بدترشدی...میدونین نمیتونین بی هم باشین...ولی بازم هی هموفدای همدسگه میکنین..دست بردارین ازاین فداکاریای مسخره اتون...
من_خودتو بزارجای من....کاری که من کردم ...هم منو آزارمیدا هم اونو...ولی به هرحال...زنده اس...بدون منم مخنده...
طرف سمت چپ صورتم سوخت...
سمیرا+احمق...اینوزدم تادیگه به پندارفکرنکنی...
شب وقتی مامانینا اومدن سمیرا به دروغ گفت گلدونو خودش شکسته...منم که طبق معمول سرم توگوشیم بود توی اتاقم...سعید هم که داشت باداداشم اخت میشد...دربازشد...دیبا و بردیا اومدن تو...
بردیا+عیمه...چیطوری؟!!بیاا بازی کنیم؟!
دیبا_مامان...برو بیرون پسرزشتوی من که شبیه عمه تی...برو بیرون...بعد میبرمت بیرون...
بردیا+نه...عیمه بیهاربیم قول داد که بیرام شوکولات خارجی مویاره....دستشو دراز کردو بالاپایین پرید.
بردیا+شوکولات...شوکولات...
جعبه ی بزرگ شکلاتی که برای بردیا خریده بودم البته ازیه مغازه توی همین شهر...قبل اینکه بیام خونه...دادمش بهش...
بردیا+ممنونم...
یه بوس بزرگ ازلپم گرفتو رفت....
دیبا که قوربونش برم باون شکمش نشسته یود روی تختم...روسریشو درآوردو گفت
دیبا+اووووووف....میگما....این سمیراهم شوهرکردولی تونه...آخرش باید بترشی...من میدونم...
هه نمیدونست من قبل ازسمیرا ازدواج کردم!!!
دیبا+ببین...یه شعری خوندم...خیلی قشنگه...میخوام برات بخونمش....
من_بخون...
دیبا+
عیداست....نه این که سرکسی بریده شودو فرشته بباردنه......چشم تومیخندد...عیداست...نه که دست دست کسی بالارود نه...!!!...دل تو میرقصد...
عیداست...نه سفره ای پهن باشد و هفت خان رستم پابرجانه!!!!سفره ی عشق دلت برایم پهن است...
مهمان ناخوانده ای مبادا دعوت کنی؟!که قرص نانی هم کفایت نمی کند...عیداست...تاکه روزوصال آید عیداست....
اشکی نبودکه ازچشمم سرازیر نشه...
دیبا+عزیزم چیشده؟!
من_عه..چیزه...هیچی..تحت تاثیرقرارگرفتم...
دیبا+بهم اعتمادنداری؟!
نمیخواستم توی حاملگی اذییت شه...
درباشدو سمیرا اومد توی اتاق
سمیرا+چیشده باز؟!
دیبا_یه شعرعاشقونه خونوم گریه میکنه؟!
سمیرا+بابا نمیدونی خانوم عاشق پیشه یادمعشوق میوفته؟!
تا این حرفش تموم شد محکم بادستش دهنشو گرفت...
وایی چه سوتی داد...وایی بدبخت شدم...
دیبا_حالا طرف کی هست؟!
من+نمیشناسیش...بااین شوخیای مسخره اش...
سمیرا_ا..اره بابا راست میگه...خواستم بخندین...جدی نگیر...
دیبا+مبارکه...به کسی چیزی نمیگم...همین خواستگارس که داره میاد...
سمیرا_بابا شوخی کردم...
دیبا +بدبختی...حتی بلدنیستن دروغ بگن...بابا قیافتون ضایه اس...
سمیرا_خوب که چی؟!منم عاشق شدم ازدواج کردم...
دیبااومد جلو بغلم کرد+تبریک میگم حالا این پسره ی چش سفید کیه؟!
سمیرا_برادرشیری من...پسرعمه ی من...نمیشناسینش...پندار...
دیبا+عکسی چیزی؟!
سمیرا ذوق زده گوشیشو درآوردو عکس پندارو نشونش داد...بادیدن عکسش گریم شدید شد....
سمیرا با یه هیس بلند رفت تادرو قفل کنه و چک کنه کسی نباشه...
سمیرا _خدارو شکرکه رفتن توی حیاط...
دیبا+چرا گریه میکنی؟!باید خوشحال باشی...ای ناکس...داداش اینو بر زدیااا...چه جیگریم هس..ولی به پا شوهرم نمیرسه هاااا.
سمیرا_پررو نشو..فعلا بیا تااینو آروم کنیم..داستان داره...
دیبا+ببینم..اون..اون پسره هم گروهیت..پندارمحبی...برادره سمیرابود؟!!
ذوق زده به من خیره شده بود...سرم پایین بودواشکامو پاک میکردم...
سمیرا اومد دستمو گرفت...
سمیرا_دوست داشتم خود بهاره بگه..ولی اوضاعش خوب نیست...پس من میگم..دیبا به خدا اگه به کسی بگی...حالتو میگیرم...
دیبا+مطمعن باش نمیگم..به جون بردیااا...اصن به جون بهراد...
سمیرا_اره..پندارمحبی..برادرشیری منه..البته هیچ کس نمیدونست یعنی ازاین نسبت هامون کسی خبرنداشت..حتی خودشون...
راستش...بهارو پندارو به زور استادا قبل اینکه حرکت کنن...صیغه ی محرمیت خوندن...
باهین بلندی که دیبا کشید چشمامو محکم به هم فشاردادم...بافشاری که سمیرا به دستم داد به خودم اومدم...
سمیرا_پندارو بهاره ازهم متنفربودن....متنفر...توی 5ماه یخاشون آب میشه..بهم علاقه مند میشن...علاقه مند...پندارحتی دستشم به بهاره نخورده...چون واقعا عاشقه...
میترا دخترخاله ی منو پندار...دوجنسه است...ازهمون 17سالگی به پندارنظر بد داشت...یه هرزه اس...میدونستم ولی به روی پندارو پدرش نمیوردم...به کسی چیزی نمیگفتم...چون بالاخره...تمام خرجی میترا بااونا ب
۸.۹k
۱۳ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.