عشق بی انتها پارت ۴۲
#بوساگ
کوک خوابیدم بغلم به چشای همدیگه نگاه میکردیم کوک:عم یه چیز یادت من:چی کوک:بوسه شب بخیر من:هوفف باشه لباشو غنچه کرد ولی من رفتم سمت لپشو لپشو بوسیدم و برگشتم اونطرف پتورم کشیدم رو خودم کوک:هی لبم من:بسته کوک:باشه ولی بجاش باید فردا شب بجاش یه عالمه بوس بدی من:باشه کوک:هی کل پتو رو کشیدی رو خودت منم مثلا خودمو زده بودم به خواب که پتو رو از روم کشید برد منم دوباره از روش کشیدم که کامل برد از روم با زوری که داشت هی میکشیدم اما نمیشد من:کوک بده اینو پس منم قهرم گرفتم خوابیدم رومم اونور کردم که حس کردم کوک منو برگردوند و پتو رو کشید روم کوک:بیا الان رو هردومونه من:دوست داری حرص منو دراریا کوک:چون خیلی کیوت میشی وقتی عصبی میشی منو تو بغلش گرفته بود موهامو نوازش میکردو بهم نگاه میکرد که با چسبوندن لبامون به هم دیگه و یه مک کوچولو خوابیدیم صبح با صدای زنگ ساعت بیدار شدیم صداش خیلی بد بود یهو پریدم ساعتو برداشتم میخواستم قطعش کنم من:عه قطع شو دیگه کوک:اوففف یهو چشمامو کامل باز کرد ساعتو پرت کردم تو دیوار کوک:هی چرا اینجوری میکنی من:هوفف سرم درد گرفت بعد خوابیدم دوباره و بهم دیگه نگاه میکردیم که در زدن من:بله خدمتکار:خانوم منم صبحونتونو آوردم من:باشه بیار درو باز کرد اومد تو من: پسرارم بیدار کن خدمتکار:چشم خانوم الان برا اونام صبحونه میبرم من:آره ببر خدمتکار رفت جونگ کوکم پاشد پتو رو از رو خودمون کشیدیم و صبحونمونو خوردیم جونگ کوک یدونه خیارو برداشتم گذاشتم مابین دندونام که کوک رومو برگردوند طرف خودش صورتشو نزدیک کرد و اونطرف خیارو برداشت خورد از رو لبام من:جونگ کوک مال من بودا کوک:حالا من خوردم کوک:بیا منم به تو میدم رفتم جلوتر خیارو از تو دهنش گذاشت تو دهنه من کوک:بفرما من:ممنون صبحونمونو خوردیمو من سینیه صبحونرو گذاشتم کنار من:کوک بریم حاضر شیم میخوام برم ببینمشون کوک:باشه بریم رفتیم حاضر شدیم من یه شلوار مشکی رنگ پوشیدم با یه کت بلند مشکی کوکم آماده شد(عکس میزارم) باهم از اتاق رفتیم بیرون رفتم پیش خدمتکار من:ویکتوریا خدمتکار:بله خانوم من:ما میخوایم بریم بیمارستان با کوک بعد فردام میریم سر خاکشون خدمتکار:چشم خانوم تهیونگ و جیمین اومدن گفتن ما چی من:زود میایم و فردا باهم میریم ته:ولی من میخوام بیام باهات من:کوک همرام هست تهیونگ:باشه ولی اگه خواستی بگو بیام من:باشه بعد باهم رفتیم خدمتکار اومد طرفم گفت عه خانوم سویچ ماشین کوک:تو ماشینم داری من:مال بابامه کوک:آهان(😐دختر پولدار ندیده بودی نه😂) من:بریم کوک:بریم باهم رفتیم سمت ماشین ماشینم شاستی بلند بود مشکی بود رفتیم بیمارستان
گ.ل:آب قند دستتون باشه که باید گریه کنید😭😭😭😭پارت بعد گریه آوره
کوک خوابیدم بغلم به چشای همدیگه نگاه میکردیم کوک:عم یه چیز یادت من:چی کوک:بوسه شب بخیر من:هوفف باشه لباشو غنچه کرد ولی من رفتم سمت لپشو لپشو بوسیدم و برگشتم اونطرف پتورم کشیدم رو خودم کوک:هی لبم من:بسته کوک:باشه ولی بجاش باید فردا شب بجاش یه عالمه بوس بدی من:باشه کوک:هی کل پتو رو کشیدی رو خودت منم مثلا خودمو زده بودم به خواب که پتو رو از روم کشید برد منم دوباره از روش کشیدم که کامل برد از روم با زوری که داشت هی میکشیدم اما نمیشد من:کوک بده اینو پس منم قهرم گرفتم خوابیدم رومم اونور کردم که حس کردم کوک منو برگردوند و پتو رو کشید روم کوک:بیا الان رو هردومونه من:دوست داری حرص منو دراریا کوک:چون خیلی کیوت میشی وقتی عصبی میشی منو تو بغلش گرفته بود موهامو نوازش میکردو بهم نگاه میکرد که با چسبوندن لبامون به هم دیگه و یه مک کوچولو خوابیدیم صبح با صدای زنگ ساعت بیدار شدیم صداش خیلی بد بود یهو پریدم ساعتو برداشتم میخواستم قطعش کنم من:عه قطع شو دیگه کوک:اوففف یهو چشمامو کامل باز کرد ساعتو پرت کردم تو دیوار کوک:هی چرا اینجوری میکنی من:هوفف سرم درد گرفت بعد خوابیدم دوباره و بهم دیگه نگاه میکردیم که در زدن من:بله خدمتکار:خانوم منم صبحونتونو آوردم من:باشه بیار درو باز کرد اومد تو من: پسرارم بیدار کن خدمتکار:چشم خانوم الان برا اونام صبحونه میبرم من:آره ببر خدمتکار رفت جونگ کوکم پاشد پتو رو از رو خودمون کشیدیم و صبحونمونو خوردیم جونگ کوک یدونه خیارو برداشتم گذاشتم مابین دندونام که کوک رومو برگردوند طرف خودش صورتشو نزدیک کرد و اونطرف خیارو برداشت خورد از رو لبام من:جونگ کوک مال من بودا کوک:حالا من خوردم کوک:بیا منم به تو میدم رفتم جلوتر خیارو از تو دهنش گذاشت تو دهنه من کوک:بفرما من:ممنون صبحونمونو خوردیمو من سینیه صبحونرو گذاشتم کنار من:کوک بریم حاضر شیم میخوام برم ببینمشون کوک:باشه بریم رفتیم حاضر شدیم من یه شلوار مشکی رنگ پوشیدم با یه کت بلند مشکی کوکم آماده شد(عکس میزارم) باهم از اتاق رفتیم بیرون رفتم پیش خدمتکار من:ویکتوریا خدمتکار:بله خانوم من:ما میخوایم بریم بیمارستان با کوک بعد فردام میریم سر خاکشون خدمتکار:چشم خانوم تهیونگ و جیمین اومدن گفتن ما چی من:زود میایم و فردا باهم میریم ته:ولی من میخوام بیام باهات من:کوک همرام هست تهیونگ:باشه ولی اگه خواستی بگو بیام من:باشه بعد باهم رفتیم خدمتکار اومد طرفم گفت عه خانوم سویچ ماشین کوک:تو ماشینم داری من:مال بابامه کوک:آهان(😐دختر پولدار ندیده بودی نه😂) من:بریم کوک:بریم باهم رفتیم سمت ماشین ماشینم شاستی بلند بود مشکی بود رفتیم بیمارستان
گ.ل:آب قند دستتون باشه که باید گریه کنید😭😭😭😭پارت بعد گریه آوره
۱۴.۰k
۲۸ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.