قشنگ ترین عذاب من پارت ۳۹
قشنگ ترین عذاب من پارت ۳۹
ویو کوک
بلند شد. داشت میرفت سمت پله ها
رفتم بیرون آشپزخونه
ته : بهتره دیگه حاضر شیم.. کافیه دیر برسیم تا جین کله جفتمون رو بکنه.
کوک : با...آآآآ
میخواستم برم سمت مبل که پام به صندلی گیر کرد . داشتم میوفتادم
دستم رو گرفتم به لباس تهیونگ . تعادلشو از دست داد و باهم افتادیم رو زمین
رو من افتاده بود و با ضرب خوردیم به زمین
میخواست پاشه . اما بدتر خودشو حرکت داد رو...
از درد سرم رو بردم جلو که لبام خورد به لباش
نه ! نه نه نه... محاله ممکنه . من...الان غش میکنم
چشماش چهارتا شده بود ؛ الان چیکار کنم؟؟
وای بدبخت شدم
سریع ازش جدا شدم و با ناله و درد گفتم
کوک : خ...خواهش میکنم...پا...پاشید(ناله)
سریع بلند شد و وایستاد
چرخیدمو تقریبا دمر رو زمین خوابیدم
درد عجیب و باحالی تو پایین تنه ام بود و صبرم رو گرفته بود
از درد نالیدم که دستی رو کمرم قرار گرفت.
ته : خ...خوبی!؟
کوک : آخ نه(بلند و ناله)
نباید خودمو ضعیف نشون میدادم . با هزار بدبختی بود بلند شدم و سعی کردم برم سمت دستشویی
کارامو کردم و اومدم بیرون ، دیدمش که داشت پاش رو با ضرب به زمین میزد و ناخونش رو میکند
وقتی منو دید اومد سمتم و با صدایی که بیخیالی و چشمایی که نگرانی رو نشون میداد پرسید
ته : خوبی؟
کوک : ب...له ؛ ب...ببخشید نمیخواستم اون اتفاق بیوفته.(خجالت)
ته : مهم نیست . حاضر شو باید بریم
کوک : چشم
هوم؟😈
بلاخره به زودی بهم میرسن 😈😂
عکس لباسا رو میزارم
ویو کوک
بلند شد. داشت میرفت سمت پله ها
رفتم بیرون آشپزخونه
ته : بهتره دیگه حاضر شیم.. کافیه دیر برسیم تا جین کله جفتمون رو بکنه.
کوک : با...آآآآ
میخواستم برم سمت مبل که پام به صندلی گیر کرد . داشتم میوفتادم
دستم رو گرفتم به لباس تهیونگ . تعادلشو از دست داد و باهم افتادیم رو زمین
رو من افتاده بود و با ضرب خوردیم به زمین
میخواست پاشه . اما بدتر خودشو حرکت داد رو...
از درد سرم رو بردم جلو که لبام خورد به لباش
نه ! نه نه نه... محاله ممکنه . من...الان غش میکنم
چشماش چهارتا شده بود ؛ الان چیکار کنم؟؟
وای بدبخت شدم
سریع ازش جدا شدم و با ناله و درد گفتم
کوک : خ...خواهش میکنم...پا...پاشید(ناله)
سریع بلند شد و وایستاد
چرخیدمو تقریبا دمر رو زمین خوابیدم
درد عجیب و باحالی تو پایین تنه ام بود و صبرم رو گرفته بود
از درد نالیدم که دستی رو کمرم قرار گرفت.
ته : خ...خوبی!؟
کوک : آخ نه(بلند و ناله)
نباید خودمو ضعیف نشون میدادم . با هزار بدبختی بود بلند شدم و سعی کردم برم سمت دستشویی
کارامو کردم و اومدم بیرون ، دیدمش که داشت پاش رو با ضرب به زمین میزد و ناخونش رو میکند
وقتی منو دید اومد سمتم و با صدایی که بیخیالی و چشمایی که نگرانی رو نشون میداد پرسید
ته : خوبی؟
کوک : ب...له ؛ ب...ببخشید نمیخواستم اون اتفاق بیوفته.(خجالت)
ته : مهم نیست . حاضر شو باید بریم
کوک : چشم
هوم؟😈
بلاخره به زودی بهم میرسن 😈😂
عکس لباسا رو میزارم
۲.۵k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.