اون میخواست صاحب من باشه..و من باید ازش میترسیدم..اما تنه
اون میخواست صاحب من باشه..و من باید ازش میترسیدم..اما تنها چیزی که این وسط باعث ترسم شده بود، این بود که من از مالکیتش لذت میبردم..رابطهی ما روز به روز عجیب تر میشد و ترسهای من بیشتر..من برای اون گنج بودم اما اون..قرار بود چه چیزی برای من باشه؟
۴۳۳
۲۸ مهر ۱۴۰۳