سرنوشت اجتناب ناپذیر P29

بعد از ۱۰ دقیقه شوهوا هم اومد ، لباس راحتی پوشیده
بود و آرایشش رو پاک کرده بود
لوکاس_ شوهوا درسته که من و تو باهم ازدواج کردیم
ولی باز هم چیزی بینمون تغییر نمیکنه و تو دوست
من باقی میمونی ، میخوام بهت این اطمینان رو بدم که
بچت رو مثل بچه خودم بزرگ میکنم ...... ازدواج ما
53
بخاطر عشق نیست ولی خواستم امشب این حرف ها
رو بهت بزنم تا احساس آرامش بیشتری داشته باشی
شوهوا_ من خیلی ازت ممنونم که وضعیت من رو
درک میکنی ، راستش خیلی نگران این بودم ولی با
حرفات آرومم کردی ...... اما من ۶ ماه دیگه باید
فارغ شم ، چطور قراره این راز رو که من ...
لوکاس_ فکر اونجاشم کردم ، ۶ ماه دیگه قبل از اینکه
بچه به دنیا بیاد میریم ایتالیا ..... اونجا برای ۳ ماه
میمونیم و بعد برمیگردیم ، جوری که انگار بچه ۳
ماهه تازه متولد شده و مطمئن باش که رازت رو به
هیچکس نمیگم و بچه خودم معرفی میکنمش
شوهوا_ خیلی ازت ممنونم ..... منم میخوام چیزی رو
بهت بگم ، قراردادی تهیه کردم که طبق این قرارداد
ازدواج ما ۳ سال بیشتر طول نمیکشه و اونم بخاطر
اینه که بچم بتونه رشد کنه و من بتونم خودم زندگی
خوبی براش دست و پا کنم .... همین که آبروداری
کردی و چیزی نگفتی لطف زیادی بوده ، امیدوارم که
این راز رو برای همیشه نگه داری .... میدونم
خواهش زیادیه چون بعد از طالق سخته با کسی
54
ازدواج کنی که میدونه بچه داری در صورتی که
نداری
لوکاس_ همین که خودت به فکر بودی قرارداد
بنویسی ممنونتم ..... ممکنه این تصمیم آینده منو تحت
تاثیر قرار بده ولی مطمئن باش که بچه توی شکمت
همیشه بچه من باقی میمونه چون ما با ازدواجمون
تعهدی نسبت بهم داریم ... در کل زندگی فقط درباره
تحمل انتخاب هایی هست که خودمون نقشی توش
نداشتیم �