رمان شینیگامی پارت دهم
مداد توی دست کلاریس کم کم از حرکت ایستاد. نمی دانست باید درباره اینکه دازای گوشی اش را چک کرده چیزی بگوید یا نه. اوداساکو گذاشت کلاریس جمله اش را نصفه و نیمه رها کند.
_می خواد دوباره ببیندت.»
چهره کلاریس سرشار از حیرت و کمی نگرانی شد و دو ثانیه طول کشید تا به حالت اول برگردد.
_چرا؟»
_نمی دونم.» اوداساکو می توانست حس کند که کلاریس حرفش را باور نکرده ولی او واقعاً نمی دانست.اکثر مواقع دلیل کارهای عجیب و غریب دازای را نمی دانست ، ولی باور داشت که دازای همیشه بهترین تصمیم را می گیرد. کلاریس به ابروان سیاهش چین انداخت و به بشقاب صبحانه اش خیره شد.ملاقات دوباره با دازای چیزی نبود که بابتش کوچکترین اشتیاقی داشته باشد.اما جرقه های خفیفی از کنجکاوی در گوشه ذهنش شروع به ورجه وورجه کرده بودند و خودش هم می دانست که نمی تواند در برابرشان مقاومتش را زیاد حفظ کند.اوداساکو گفت:«مجبور نیستی این کارو بکنی. او فقط پیشنهاد داد و منم گفتم باید خودت تصمیم بگیری.» کلاریس مردد بود.واقعا چیزی نمانده بود منصرف بشود ولی پیش خودش گفت:«تو درمورد اوداساکو هم مردد بودی.» در نهایت سرش را بالا گرفت و با آرامش نوشت:«فقط لطفا کسی نفهمه.هنوزم خوشم نمیاد درگیر مافیا بشم.»
«اوداساکو ، تو یه دختر ناشنوا که سمعک داره رو می شناسی؟» بدن اوداساکو برای یک لحظه منجمد شد.به محض اینکه جمله دازای تمام شد ، در پس ذهن اوداساکو نام کلاریس مانند شمعی روشن در تاریکی درخشید.بدون اینکه جوابی بدهد جرعه ای دیگر از نوشیدنی اش را سر کشید.سرمای نوشیدنی لب های یخ زده اش را می آزرد. نیمی از وجود اوداساکو می خواست دروغ بگوید و وجود کلاریس را انکار کند.اما مجبور شد به خود یادآوری کند که دارد با دازای حرف می زند ، نه با یک کارمند معمولی که محض کنجکاوی سوال می کند.
_آره...یه نفرو می شناسم.» نگرانی کم کم مثل جوهری که در آب پخش شود ، تمام وجود اوداساکو را در خود غرق کرد. حالا که دازای از وجود کلاریس باخبر شده بود ، دیگر راهی برای پنهان کردنش از مافیا نمانده بود.حتی با اینکه او تغییر کرده بود ، ولی هنوز هم همان کسی بود که به مدت هشت سال اسم شینیگامی را یدک کشیده بود.و اگر اوداساکو می خواست بدترین حالت ممکن را در نظر بگیرد ،این احتمال که او دوباره سر کار قبلی اش برگردد چندان دور از ذهن نبود. راستش احتمال به وقوع پیوستن چنین احتمالی خیلی بالا بود.شاید مجبور می شد به زندگی گذشته اش برگردد. به جایی که همه در آن ، شینیگامی صدایش می کردند.
_می خواد دوباره ببیندت.»
چهره کلاریس سرشار از حیرت و کمی نگرانی شد و دو ثانیه طول کشید تا به حالت اول برگردد.
_چرا؟»
_نمی دونم.» اوداساکو می توانست حس کند که کلاریس حرفش را باور نکرده ولی او واقعاً نمی دانست.اکثر مواقع دلیل کارهای عجیب و غریب دازای را نمی دانست ، ولی باور داشت که دازای همیشه بهترین تصمیم را می گیرد. کلاریس به ابروان سیاهش چین انداخت و به بشقاب صبحانه اش خیره شد.ملاقات دوباره با دازای چیزی نبود که بابتش کوچکترین اشتیاقی داشته باشد.اما جرقه های خفیفی از کنجکاوی در گوشه ذهنش شروع به ورجه وورجه کرده بودند و خودش هم می دانست که نمی تواند در برابرشان مقاومتش را زیاد حفظ کند.اوداساکو گفت:«مجبور نیستی این کارو بکنی. او فقط پیشنهاد داد و منم گفتم باید خودت تصمیم بگیری.» کلاریس مردد بود.واقعا چیزی نمانده بود منصرف بشود ولی پیش خودش گفت:«تو درمورد اوداساکو هم مردد بودی.» در نهایت سرش را بالا گرفت و با آرامش نوشت:«فقط لطفا کسی نفهمه.هنوزم خوشم نمیاد درگیر مافیا بشم.»
«اوداساکو ، تو یه دختر ناشنوا که سمعک داره رو می شناسی؟» بدن اوداساکو برای یک لحظه منجمد شد.به محض اینکه جمله دازای تمام شد ، در پس ذهن اوداساکو نام کلاریس مانند شمعی روشن در تاریکی درخشید.بدون اینکه جوابی بدهد جرعه ای دیگر از نوشیدنی اش را سر کشید.سرمای نوشیدنی لب های یخ زده اش را می آزرد. نیمی از وجود اوداساکو می خواست دروغ بگوید و وجود کلاریس را انکار کند.اما مجبور شد به خود یادآوری کند که دارد با دازای حرف می زند ، نه با یک کارمند معمولی که محض کنجکاوی سوال می کند.
_آره...یه نفرو می شناسم.» نگرانی کم کم مثل جوهری که در آب پخش شود ، تمام وجود اوداساکو را در خود غرق کرد. حالا که دازای از وجود کلاریس باخبر شده بود ، دیگر راهی برای پنهان کردنش از مافیا نمانده بود.حتی با اینکه او تغییر کرده بود ، ولی هنوز هم همان کسی بود که به مدت هشت سال اسم شینیگامی را یدک کشیده بود.و اگر اوداساکو می خواست بدترین حالت ممکن را در نظر بگیرد ،این احتمال که او دوباره سر کار قبلی اش برگردد چندان دور از ذهن نبود. راستش احتمال به وقوع پیوستن چنین احتمالی خیلی بالا بود.شاید مجبور می شد به زندگی گذشته اش برگردد. به جایی که همه در آن ، شینیگامی صدایش می کردند.
۳.۲k
۲۰ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.