منم روزایی زنگی میکردم.
منم روزایی زنگی میکردم.
خورد بودم زندگی میکردم ، به زمین میفتادم گریه میکردم ، بلند میشدم یا یه فرشته به نام مادر بلندم میکرد،
بعضی وقتا ماه که کامل میشد به آسمان نگاه میکردم او رابه خانه، خانه خودم دعوتش میکردم خانه که آرامش گاهم بود جایی که وقتی اونجا بودم هیچ ترسی از جن یا دیو نداشتم ، خنده که میکردم از تهی دلم بود، که چه قدر دل تنگ خندهای اون روزم
عجب عیدی داشتم از شش ماه پیش منتظر آمدن عید میبودم روزای عید چه حالی میداد صبح که بیدار میشدم دستام بسته بود آخه خینه داشتم.
چه شبهایی داشتم با قصه مادرم به خواب میرفتم
هنوزم یادم هست اون قصه های زیبا با اون لحن زیبا و صدای دل نشین مادرم
و زندگی من با یگانه دوستم زنگی تر میشد کسی که انگار دلش با دلم وصل بود با گریه اش گریه با خنده اش خنده با ترسش ترس با مقاومتش مقاومت ما با هم تو رویا زندگی میکردیم .
اون روزا فصل ها تو دهکده مون عجب می گذشت. هنوزم میگه بهترین دهکده کل دنیاست. با اون باغ ها و کوه هاو چشمه هاو کوچه هاش. و شبهای ستاره بارانش.
خورد بودم زندگی میکردم ، به زمین میفتادم گریه میکردم ، بلند میشدم یا یه فرشته به نام مادر بلندم میکرد،
بعضی وقتا ماه که کامل میشد به آسمان نگاه میکردم او رابه خانه، خانه خودم دعوتش میکردم خانه که آرامش گاهم بود جایی که وقتی اونجا بودم هیچ ترسی از جن یا دیو نداشتم ، خنده که میکردم از تهی دلم بود، که چه قدر دل تنگ خندهای اون روزم
عجب عیدی داشتم از شش ماه پیش منتظر آمدن عید میبودم روزای عید چه حالی میداد صبح که بیدار میشدم دستام بسته بود آخه خینه داشتم.
چه شبهایی داشتم با قصه مادرم به خواب میرفتم
هنوزم یادم هست اون قصه های زیبا با اون لحن زیبا و صدای دل نشین مادرم
و زندگی من با یگانه دوستم زنگی تر میشد کسی که انگار دلش با دلم وصل بود با گریه اش گریه با خنده اش خنده با ترسش ترس با مقاومتش مقاومت ما با هم تو رویا زندگی میکردیم .
اون روزا فصل ها تو دهکده مون عجب می گذشت. هنوزم میگه بهترین دهکده کل دنیاست. با اون باغ ها و کوه هاو چشمه هاو کوچه هاش. و شبهای ستاره بارانش.
۳.۶k
۰۷ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.