بالاخره گشادیمو گذاشتم کنار و نوشتممم تقدیمتون
#ᴛʜᴇ_ᴄᴀꜱᴛʟᴇ
Part Eleven
جین:تهیونگ نیمه خون آشام و نیمه انسانه....
نامجون که داشت با تمام دقت گوش میداد یه دفعه پرسید: یعنی چی ؟!
جین هم خنده ای به ری اکشنش کرد و توضیح داد: پدر یونگی و تهیونگ که میشه دایی من...
بعد از ازدواج با مامان یونگی...یه طوری که انگار فقط دلیل میخواست که با همه بخوابه ... میشه گفت دایی با همه دختر های مجرد دنیامون رابطه داشت..... به جز مجرد های فامیلای خودش و مامان یونگی...
نامجون: پس هم یونگی و هم تهیونگ حق تنفر ازش دارن...
جین سرشو به چپ و راست تکون داد و گفت: نچ... متاسفانه همینجا تموم نمیشه....بعد از چند سال....وقتی یونگی و من دنیا اومدیم.... خب پدر من قبل از به دنیا اومدنم فوت شد......
نامجون: اوه...چه بد.... متاسفم...
جین: چندبار بگم به خاطر کاری که نکردی متاسف نباش.
نامجون: خب حالا ادامه بده هی بحث رو میپیچونه
جین: خب... بعد اون موقع دایی که از دخترای خون آشام خسته شده بود... رفت دنیای انسانا...و فرشته ای رو ملاقات کرد...
اون مادر تهیونگ بود..... کیم لیا.... یکی از زیباترین زن هایی که تا حالا دیده بودم بود...بعد اوردش دنیای من و خب بعد از چند ماه لیا حامله شد...... همون تایم .....خانم مین....یه دفعه ای علاقه ای به لیا پیدا کرد ....و وقتی خواست بهش بگه خبر برداریش رو فهمید........
نامجون: خب فکر کنم ادامشو بتونم بگم...... وقتی اون بچه دنیا اومد.. شد کیم تهیونگ.....پسر نیمه انسان و نیمه خون آشام.....دلیل اصلی تنفر لیسا و خانم مین از تهیونگ به خاطر همینه ؟؟!؟
جین: دقیقا....
نامجون: خدا ....بعدش چی؟! لیا چی شد؟
جین: خب لیا سر به دنیا اومدن تهیونگ چون ضعیف بود مرد....
نامجون: وای خدای من...
جین: اون تایم هیچ کس نبود که واقعا تهیونگ. رو دوست داشته باشه... پدرش از تهیونگ به خاطر مرگ لیا متنفر شد...و یونگی که کلا هیچ کس براش مهم نبود ... مامانم هم از تهیونگ متنفر بود و فقط من بودم که یکم هواشو داشتم ولی خونوادم منع کردنم..تهدیدم کردن که اگه باهاش بازی کنی یا حرف بزنی هم اونو میکشیم و هم تورو...
نامجون: باورم نمیشه...یه پدر و عمه چقدر بد میتونن باشن...
جین آهی کشید و گفت: ایناا رو ولش ...آماده شو بریم نام...
نامجون: ادامشو باز میگیا اون شب دقیق چی شد..
جین: قول میدم بگم بدو بریم..
..............
Part Eleven
جین:تهیونگ نیمه خون آشام و نیمه انسانه....
نامجون که داشت با تمام دقت گوش میداد یه دفعه پرسید: یعنی چی ؟!
جین هم خنده ای به ری اکشنش کرد و توضیح داد: پدر یونگی و تهیونگ که میشه دایی من...
بعد از ازدواج با مامان یونگی...یه طوری که انگار فقط دلیل میخواست که با همه بخوابه ... میشه گفت دایی با همه دختر های مجرد دنیامون رابطه داشت..... به جز مجرد های فامیلای خودش و مامان یونگی...
نامجون: پس هم یونگی و هم تهیونگ حق تنفر ازش دارن...
جین سرشو به چپ و راست تکون داد و گفت: نچ... متاسفانه همینجا تموم نمیشه....بعد از چند سال....وقتی یونگی و من دنیا اومدیم.... خب پدر من قبل از به دنیا اومدنم فوت شد......
نامجون: اوه...چه بد.... متاسفم...
جین: چندبار بگم به خاطر کاری که نکردی متاسف نباش.
نامجون: خب حالا ادامه بده هی بحث رو میپیچونه
جین: خب... بعد اون موقع دایی که از دخترای خون آشام خسته شده بود... رفت دنیای انسانا...و فرشته ای رو ملاقات کرد...
اون مادر تهیونگ بود..... کیم لیا.... یکی از زیباترین زن هایی که تا حالا دیده بودم بود...بعد اوردش دنیای من و خب بعد از چند ماه لیا حامله شد...... همون تایم .....خانم مین....یه دفعه ای علاقه ای به لیا پیدا کرد ....و وقتی خواست بهش بگه خبر برداریش رو فهمید........
نامجون: خب فکر کنم ادامشو بتونم بگم...... وقتی اون بچه دنیا اومد.. شد کیم تهیونگ.....پسر نیمه انسان و نیمه خون آشام.....دلیل اصلی تنفر لیسا و خانم مین از تهیونگ به خاطر همینه ؟؟!؟
جین: دقیقا....
نامجون: خدا ....بعدش چی؟! لیا چی شد؟
جین: خب لیا سر به دنیا اومدن تهیونگ چون ضعیف بود مرد....
نامجون: وای خدای من...
جین: اون تایم هیچ کس نبود که واقعا تهیونگ. رو دوست داشته باشه... پدرش از تهیونگ به خاطر مرگ لیا متنفر شد...و یونگی که کلا هیچ کس براش مهم نبود ... مامانم هم از تهیونگ متنفر بود و فقط من بودم که یکم هواشو داشتم ولی خونوادم منع کردنم..تهدیدم کردن که اگه باهاش بازی کنی یا حرف بزنی هم اونو میکشیم و هم تورو...
نامجون: باورم نمیشه...یه پدر و عمه چقدر بد میتونن باشن...
جین آهی کشید و گفت: ایناا رو ولش ...آماده شو بریم نام...
نامجون: ادامشو باز میگیا اون شب دقیق چی شد..
جین: قول میدم بگم بدو بریم..
..............
۲.۴k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.