my mafia part⁹
my mafia part⁹
فیلیکس اومد چیزی بگه که تهیونگ خنده ریز از عصبانیت زد فیلیکس خواست چیزی بگه اما هیون بهش اشاره کرد که حرفی نزنه (هیون همه ماجرا هارو میدونه....)
ا/ت: هوف من خیلی خوابم میادو تشنمه آب میخورم میخوابم....
همه: شب بخیر..
رفتم آب خوردم رفتم تو چادرم هرچی اینور اونر میشد خوابم نمیبرد ...یکساعت گذشت همه خوابیده بودن اتیش روشن بود رفتم نشستم رو یکی از اون صندلی هایی که دور اتیش بود هوا خیلی بودد ستاره تو اسمون میدرخشیدن....حس خیلی خوبی داشتم
که یهو تیهونگ اومد.....تهیونگ: مگه خواب نبودی؟
ا/ت:خوابم نبرد
ته: چه عجب ...نپریدی بهم خانم لجبازززز
ا/ت: یااا من لجباز نیستم...فقط بعصی موقع ها عصبی میشم
ته: بعضی موقع؟؟(خنده ریز)
ا/ت: هوف باشه اصن همیشههه بجای کل کل کردن با من یکم به ستاره ها نگا کن از هوا لذت ببرررررر .
ته: بله بله حتمن مادمازل
یه لبخند رصایت زدم بهشو به ستاره ها خیره شدم نفهمیدم چیشد که خوابم برد...
ویو ته
داشتم با ستاره ها نگاه میکردم خواستم بهش یچیزی بگم که دیدم خوابش برده
رفتم نزدیکش ...چقد قشنگ خوابیده بود..دستمو کشیدم رو صورتش و با موهاش بازی کردم... من چم شده چرا از وقتی ا/ت اومده تو زندگیم عوض شدم....منی که یا ادم سنگدل بودم پس الان چم شده..به تودم اومدم هوا سرد شده بود براید بغلش کردمو بردم گذاشتمش تو چادرش ...
.......صبح......
با احساس خفگی از خواب بلند شدم نمیتونستم تکون بخورم کلمو اونوری کردم که دیدم تو بغل تیهونگم ..فاصلمون خیلی کم بود جوری که نفساشو حس میکردمم
چه بوی خوبی میداد نا خوداگاه دستمو بردم تو موهاشو بازی کردم با موهاشش
خیلی نرم بود ....ی حس عجیب داشتم حسی که تاحالا سمتم نیومده بود تو فکر بودم که یهو تیهونگ بلند شد سریع به خودم اومدمو دستمو از موهاش اوردم بیرون
خندیددو گفت: میدونم داشتی چیکار میکردی...
خواستم بلند شم که کمرمو گرفتو منو چسبوند به خودش وگفت: کجا؟
اومدم چیزی بگم که یکی چادرو زد بالا....
هیون و مبینا بودن
هیون یه خنده پنهویی کردو گفت: یکم زود نیست؟؟
بعدش هردوشون خندیدن منم سریع پاشدمو گفتم : درد عه اونجوری که فکر میکنی نیست ..فقط
مبینا: فقط چی؟؟؟
ته: فقط خواب بودیم..گ
هیون : اره دیدم چقد خواب بودین ...تو دهن هم میخوابین؟؟
ا/ت: اه بسه دیگه برید اونور میخوام برم لباسامو عوض کنم..قرار بود امروز قرار بود برگردیم لباسمو پوشیدمو رفتم بیرون
مبینا: او ا/ت خانم چه زیبا شدین
ا/ت: مرسیی
هیون: اگه ناناص بازیاتون تموم شد بیاین صبونه بخوریم میخوایم بریم
رفتم نشستم که دیدم فیلیکس نیست
به هیون گفتم: ام فیلیکس کجاست ندیدمش ؟
هیون: یکاری براش پیش اومدمجبور شدصبح زود بره
ا/ت: اها
ته: بودو نبودش فرقی نداره(زیر لب و یکم عصبی)
پایانن
(اسلاید ² استایل ا/ت)
فیلیکس اومد چیزی بگه که تهیونگ خنده ریز از عصبانیت زد فیلیکس خواست چیزی بگه اما هیون بهش اشاره کرد که حرفی نزنه (هیون همه ماجرا هارو میدونه....)
ا/ت: هوف من خیلی خوابم میادو تشنمه آب میخورم میخوابم....
همه: شب بخیر..
رفتم آب خوردم رفتم تو چادرم هرچی اینور اونر میشد خوابم نمیبرد ...یکساعت گذشت همه خوابیده بودن اتیش روشن بود رفتم نشستم رو یکی از اون صندلی هایی که دور اتیش بود هوا خیلی بودد ستاره تو اسمون میدرخشیدن....حس خیلی خوبی داشتم
که یهو تیهونگ اومد.....تهیونگ: مگه خواب نبودی؟
ا/ت:خوابم نبرد
ته: چه عجب ...نپریدی بهم خانم لجبازززز
ا/ت: یااا من لجباز نیستم...فقط بعصی موقع ها عصبی میشم
ته: بعضی موقع؟؟(خنده ریز)
ا/ت: هوف باشه اصن همیشههه بجای کل کل کردن با من یکم به ستاره ها نگا کن از هوا لذت ببرررررر .
ته: بله بله حتمن مادمازل
یه لبخند رصایت زدم بهشو به ستاره ها خیره شدم نفهمیدم چیشد که خوابم برد...
ویو ته
داشتم با ستاره ها نگاه میکردم خواستم بهش یچیزی بگم که دیدم خوابش برده
رفتم نزدیکش ...چقد قشنگ خوابیده بود..دستمو کشیدم رو صورتش و با موهاش بازی کردم... من چم شده چرا از وقتی ا/ت اومده تو زندگیم عوض شدم....منی که یا ادم سنگدل بودم پس الان چم شده..به تودم اومدم هوا سرد شده بود براید بغلش کردمو بردم گذاشتمش تو چادرش ...
.......صبح......
با احساس خفگی از خواب بلند شدم نمیتونستم تکون بخورم کلمو اونوری کردم که دیدم تو بغل تیهونگم ..فاصلمون خیلی کم بود جوری که نفساشو حس میکردمم
چه بوی خوبی میداد نا خوداگاه دستمو بردم تو موهاشو بازی کردم با موهاشش
خیلی نرم بود ....ی حس عجیب داشتم حسی که تاحالا سمتم نیومده بود تو فکر بودم که یهو تیهونگ بلند شد سریع به خودم اومدمو دستمو از موهاش اوردم بیرون
خندیددو گفت: میدونم داشتی چیکار میکردی...
خواستم بلند شم که کمرمو گرفتو منو چسبوند به خودش وگفت: کجا؟
اومدم چیزی بگم که یکی چادرو زد بالا....
هیون و مبینا بودن
هیون یه خنده پنهویی کردو گفت: یکم زود نیست؟؟
بعدش هردوشون خندیدن منم سریع پاشدمو گفتم : درد عه اونجوری که فکر میکنی نیست ..فقط
مبینا: فقط چی؟؟؟
ته: فقط خواب بودیم..گ
هیون : اره دیدم چقد خواب بودین ...تو دهن هم میخوابین؟؟
ا/ت: اه بسه دیگه برید اونور میخوام برم لباسامو عوض کنم..قرار بود امروز قرار بود برگردیم لباسمو پوشیدمو رفتم بیرون
مبینا: او ا/ت خانم چه زیبا شدین
ا/ت: مرسیی
هیون: اگه ناناص بازیاتون تموم شد بیاین صبونه بخوریم میخوایم بریم
رفتم نشستم که دیدم فیلیکس نیست
به هیون گفتم: ام فیلیکس کجاست ندیدمش ؟
هیون: یکاری براش پیش اومدمجبور شدصبح زود بره
ا/ت: اها
ته: بودو نبودش فرقی نداره(زیر لب و یکم عصبی)
پایانن
(اسلاید ² استایل ا/ت)
۴.۲k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.