رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت۲۶
از زبون خودم
صبح از خواب بیدار شدم تا چشمامو وا کردم دیدم صورت جونگ کوک نزدیک صورتم و مثل یه خرگوش ناز خوابیده بود بازیم گرفت انگوشتمو رو دماغش میکشیدم ولی بعد چون خیلی کیوت خوابیده بود دیگه کاریش نداشتم پاشدم رفتم بیرون از اتاق دست و صورتمو شستم و رفتم آشپز خونه و میز صبحونرو چیدم رفتم پسرارو بیدار کنم هرکاری میکردم بیدار نمیشدن لعنتایا خوابشون سنگین بود چاره ای نداشتم جز اینکه کار هر صبحمو انجام بدم میدونم مرگم حتمیه ولی دیگه کردم رفتم یدونه پارچه آب برداشتم گنده برداشتم ریختم روشون به جز جونگ کوک که میدونستم زود بیدار میشه ریختم اینه جن زدها بیدار شدن منم دوییدم رفتم بیرون تهیونگ اومد جلوم خیس عقب جیمین بغل جین دورم جمع شدن من:فقط یه شوخی بودا در محاصرشون قرار گرفتم شیش نفر دورم یهو همشون به صورت همزمان یه پارچ آب یخ روم پاچیدن جین:وقتی به ما آب میپاچی باید فکر بعدشم باشی😏😊 من:که اینطور دوباره رفتم یه پارچ آب آوردم همشون جلو در جونگ کوک وایسادن منم آب ریختم جا خالی دادن جونگ کوک اومد بیرون اومد حرف بزنه کوک:این....... یهو آب ریخت رو اون من:وایی🙆♀️ همه دوییدن رفتن تو اتاق جیمین:خودت جمعش کن ما نیستیم من:لعنتی😦جونگ کوک همینجوری خیس وایساده بود کوک:گائول من:ببببببله😨 یهو چشماشو باز کرد افتاد دنبالم دور خونه دنبالم کرد من:جونگ کوک غلط کردم کوک:گائول وایسا اگر دستم بهت نرسه خسته شده بودم دیگه نمی تونستم بودم که بیهوش شدم
از زبونم جونگ کوک
داشتم همینجوری میرفتم سمتش که یهو داشت بیهوش میشد که سریع رفتم گرفتمش افتاد تو بغلم و نشستم رو زمین من:گائول گائول چی شد گائول بعد همه اومدن بیرون تهیونگ:چی شد من:نمیدونم یهو بیهوش شد جیمین:چطوره ببریمش دکتر اگه اینجوری بمونه شاید بدتر شه نامجون:آره ببریمش دکتر من:خیله خوب پس یکیتون منتظر باشه تا من لباسمو عوض کنم شوگا:من مراقبمش کوک:خیله خوب نمیخواستم ولش کنم ولی چون باید لباسمو عوض میکردم رفتم زود لباسمو عوض کردم و با پسرا بردیمش بیمارستان همشون تو نیومدن فقط من با تهیونگ رفتیم تو و اومدن بردنش منم یه لحظم نشد بشینم و همینجوری میرفتم اینور و اونور کوک:تهیونگ فکر کنم چون دویید اونجوری شده تهیونگ:آره شاید نگران نباش الان دکتر میاد میفهمیم کوک:خیله خوب بعد چند دقیقه دکتر اومد و منم رفتم جلو من:دکتر چی شد دکتر:شما همراهشی من:بله دکتر:چرا زودتر از اینا نیاوردینش من:چون تاحالا بیهوش نشده بود چطور چیزیش شده دکتر:متاسفانه ایشون ناراحتی قلبی دارن و هیجان یا خسته شدن عصبی شدن یا استرش داشتن باعث میشه بدتر بشه خیلی شوکه شدم گائول ناراحتی قلبی داره من:آقای دکتر کاریم میشه کرد دکتر:نه کاری نمی تونیم بکنیم
صبح از خواب بیدار شدم تا چشمامو وا کردم دیدم صورت جونگ کوک نزدیک صورتم و مثل یه خرگوش ناز خوابیده بود بازیم گرفت انگوشتمو رو دماغش میکشیدم ولی بعد چون خیلی کیوت خوابیده بود دیگه کاریش نداشتم پاشدم رفتم بیرون از اتاق دست و صورتمو شستم و رفتم آشپز خونه و میز صبحونرو چیدم رفتم پسرارو بیدار کنم هرکاری میکردم بیدار نمیشدن لعنتایا خوابشون سنگین بود چاره ای نداشتم جز اینکه کار هر صبحمو انجام بدم میدونم مرگم حتمیه ولی دیگه کردم رفتم یدونه پارچه آب برداشتم گنده برداشتم ریختم روشون به جز جونگ کوک که میدونستم زود بیدار میشه ریختم اینه جن زدها بیدار شدن منم دوییدم رفتم بیرون تهیونگ اومد جلوم خیس عقب جیمین بغل جین دورم جمع شدن من:فقط یه شوخی بودا در محاصرشون قرار گرفتم شیش نفر دورم یهو همشون به صورت همزمان یه پارچ آب یخ روم پاچیدن جین:وقتی به ما آب میپاچی باید فکر بعدشم باشی😏😊 من:که اینطور دوباره رفتم یه پارچ آب آوردم همشون جلو در جونگ کوک وایسادن منم آب ریختم جا خالی دادن جونگ کوک اومد بیرون اومد حرف بزنه کوک:این....... یهو آب ریخت رو اون من:وایی🙆♀️ همه دوییدن رفتن تو اتاق جیمین:خودت جمعش کن ما نیستیم من:لعنتی😦جونگ کوک همینجوری خیس وایساده بود کوک:گائول من:ببببببله😨 یهو چشماشو باز کرد افتاد دنبالم دور خونه دنبالم کرد من:جونگ کوک غلط کردم کوک:گائول وایسا اگر دستم بهت نرسه خسته شده بودم دیگه نمی تونستم بودم که بیهوش شدم
از زبونم جونگ کوک
داشتم همینجوری میرفتم سمتش که یهو داشت بیهوش میشد که سریع رفتم گرفتمش افتاد تو بغلم و نشستم رو زمین من:گائول گائول چی شد گائول بعد همه اومدن بیرون تهیونگ:چی شد من:نمیدونم یهو بیهوش شد جیمین:چطوره ببریمش دکتر اگه اینجوری بمونه شاید بدتر شه نامجون:آره ببریمش دکتر من:خیله خوب پس یکیتون منتظر باشه تا من لباسمو عوض کنم شوگا:من مراقبمش کوک:خیله خوب نمیخواستم ولش کنم ولی چون باید لباسمو عوض میکردم رفتم زود لباسمو عوض کردم و با پسرا بردیمش بیمارستان همشون تو نیومدن فقط من با تهیونگ رفتیم تو و اومدن بردنش منم یه لحظم نشد بشینم و همینجوری میرفتم اینور و اونور کوک:تهیونگ فکر کنم چون دویید اونجوری شده تهیونگ:آره شاید نگران نباش الان دکتر میاد میفهمیم کوک:خیله خوب بعد چند دقیقه دکتر اومد و منم رفتم جلو من:دکتر چی شد دکتر:شما همراهشی من:بله دکتر:چرا زودتر از اینا نیاوردینش من:چون تاحالا بیهوش نشده بود چطور چیزیش شده دکتر:متاسفانه ایشون ناراحتی قلبی دارن و هیجان یا خسته شدن عصبی شدن یا استرش داشتن باعث میشه بدتر بشه خیلی شوکه شدم گائول ناراحتی قلبی داره من:آقای دکتر کاریم میشه کرد دکتر:نه کاری نمی تونیم بکنیم
۳۶.۴k
۱۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.