تقدیم به بهترینم
بسپار شانهای ز سرِ مهر بر سرم
تا زیر سایهی نفست جان بیاورم
بر بسترم بتاب که من در سکوتِ شب
با خود تو را به خانهی مهتاب میبرم
در من شکوفه کن که به لطفِ نگاهِ تو
در سینه بذرِ خاطرهات را بِپروَرم
هرچند مرگ را به بغل دارمش ولی
میدوزم عشق را به نفسهای آخرم
از گوشهیِقفس که درآن حبس گشتهام
با بالِ خاطرات به سویِ تو میپرم
گاهی به لطف نعرهی مستانه با قلم
از باغ واژهها غزلی تازه میخرم
در زیر آفتابِ غمت بغض میکنم
ای سرو شانهات بغلِ سایهگسترم
گاهی هم عاشقانه مرا یاد کن که من
از کوچهی خیال تو با شوق بگذرم
تا زیر سایهی نفست جان بیاورم
بر بسترم بتاب که من در سکوتِ شب
با خود تو را به خانهی مهتاب میبرم
در من شکوفه کن که به لطفِ نگاهِ تو
در سینه بذرِ خاطرهات را بِپروَرم
هرچند مرگ را به بغل دارمش ولی
میدوزم عشق را به نفسهای آخرم
از گوشهیِقفس که درآن حبس گشتهام
با بالِ خاطرات به سویِ تو میپرم
گاهی به لطف نعرهی مستانه با قلم
از باغ واژهها غزلی تازه میخرم
در زیر آفتابِ غمت بغض میکنم
ای سرو شانهات بغلِ سایهگسترم
گاهی هم عاشقانه مرا یاد کن که من
از کوچهی خیال تو با شوق بگذرم
۸.۸k
۲۵ آبان ۱۴۰۱