نجوای عشق پارت ۸۶
کوک:تو گفتی برمیگردی همینجوری منو حل میداد عقب من:آره گفتم ولی من که نمردم مردم من تویه کمام من قول دادم پیشت میمونم قول ندادم دیگه از حل دادنم دست کشید کوک:قول دادی اما تو زیرش زدی با داد گفتم من:من زیر قولی که به تو دادم نزدم من وقتی زیر قولم میزنم که بمیرم من الان زنده ام هنوز کوک:خوب پس برگرد میتونی میتونی دوباره برگردی پیشم من:آره ولی زمان میخوام کوک:چقدر من:دوماه فقط دوماه صبر کن من دوباره برمیگردم کوک:دوماهو صبر میکنم بهت گفتم اگه برنگردی من نمیبخشمت من:خیله خوب کوک:گفتم حرفمو من:جونگ کوک کوک:تا وقتی برمیگردی منم تحمل میکنم من:اوهوم تحمل کن من دوباره برمیگردم(خوب دیگه بیایم بیرون)
از زبون جونگ کوک
سرم رو تخت بود که دیدم نایکا داره میلرزه من:نایکا نایکا و هی میگفت نه دکتر اومد یه آرام بخش بهش زد تو سرمش و آروم شد من:هوففف
تقریبا یک ماه شده بود که نایکا تو کما بود منم هرشب خواب نداشتم کنار تختش میشستم و تا صبح نگاهش میکردم که چشماشو باز کن من بتونم چشما خوشگلشو ببینم دلم براشون تنگ شده زدم زیر گریه😢 من:نایکا پس کی چشماتو باز میکنی دلم برا چشما آبیت تنگ شده😭 به زور دارم تحمل میکنم قلبم درد میکنه حالم خوب نیست نایکا لطفا چشماتو باز کن لطفا 😭😭😭😭😭😭😭😭😭 میدونم صدامو میشنوی گریه هامو میشنوی بعد یه نگاه بهش کردم دیدم از گوشه چشمش اشک اومد من:پس میشنوی😢 نایکا از بس بخاطرت گریه کردم دیگه چشمام قرمز شدن اگه من برات مهمم و بهم قول دادی پس برگرد نایکا چشماتو باز کن من بخاطرت یه ماهه نخوابیدم و فقط نشستم کنار تختت تا تو بهوش بیای و چشماتو باز کنی ندیدن چشمات تو یه ماه اونم برای من خیلی سخته چشماتو باز کن لطفا بعد اشکامو پاک کردم
از زبون خودم(تو کما)
همینجوری راه میرفتم که یه دفع به دو نفر برخورد کردم زن و مرد بودن رفتم جلو تر من:آهای بعد برگشتن فکر نمیکردم مامان بابام باشن من هیچ وقت مامان بابامو فراموش نکردم با اینکه هشت سالم بود رفتم طرفشون من:مامان بابا مامان:نایکا دخترم بابا:دخترم اینجا چیکار میکنی من:یه اتفاقی برام افتاد مامان:دخترم تو الان نباید اینجا باشی خیلی برات زود من:مامان من تو کمام دارم سعی میکنم برگردم یه دفع دیدم قیب شدن من:نه مامان بابا کجا رفتین بعد دوییدم دنبالشون گشتم ولی نبودن نشستم یه گوشه همه جا سفید بود انگار یکی تو گوشم هی صدام میزد و گریه میکرد از صداش فهمیدم جونگ کوکه و داره گریه میکنه من:جونگ کوک گریه نکن عشقم من برمیگردم فقط یه ماه دیگم تحمل کن تا من از تویه اینجای سفید بیرون بیام بازم گریه میکرد اون که صدامو نمیشنید سرمو گذاشتم رو دیوار منم گریم اومد یه دفع انگار یکی اومد بالا سرم چشمام از گریه شدید هیچ جایو نمیدید
از زبون جونگ کوک
سرم رو تخت بود که دیدم نایکا داره میلرزه من:نایکا نایکا و هی میگفت نه دکتر اومد یه آرام بخش بهش زد تو سرمش و آروم شد من:هوففف
تقریبا یک ماه شده بود که نایکا تو کما بود منم هرشب خواب نداشتم کنار تختش میشستم و تا صبح نگاهش میکردم که چشماشو باز کن من بتونم چشما خوشگلشو ببینم دلم براشون تنگ شده زدم زیر گریه😢 من:نایکا پس کی چشماتو باز میکنی دلم برا چشما آبیت تنگ شده😭 به زور دارم تحمل میکنم قلبم درد میکنه حالم خوب نیست نایکا لطفا چشماتو باز کن لطفا 😭😭😭😭😭😭😭😭😭 میدونم صدامو میشنوی گریه هامو میشنوی بعد یه نگاه بهش کردم دیدم از گوشه چشمش اشک اومد من:پس میشنوی😢 نایکا از بس بخاطرت گریه کردم دیگه چشمام قرمز شدن اگه من برات مهمم و بهم قول دادی پس برگرد نایکا چشماتو باز کن من بخاطرت یه ماهه نخوابیدم و فقط نشستم کنار تختت تا تو بهوش بیای و چشماتو باز کنی ندیدن چشمات تو یه ماه اونم برای من خیلی سخته چشماتو باز کن لطفا بعد اشکامو پاک کردم
از زبون خودم(تو کما)
همینجوری راه میرفتم که یه دفع به دو نفر برخورد کردم زن و مرد بودن رفتم جلو تر من:آهای بعد برگشتن فکر نمیکردم مامان بابام باشن من هیچ وقت مامان بابامو فراموش نکردم با اینکه هشت سالم بود رفتم طرفشون من:مامان بابا مامان:نایکا دخترم بابا:دخترم اینجا چیکار میکنی من:یه اتفاقی برام افتاد مامان:دخترم تو الان نباید اینجا باشی خیلی برات زود من:مامان من تو کمام دارم سعی میکنم برگردم یه دفع دیدم قیب شدن من:نه مامان بابا کجا رفتین بعد دوییدم دنبالشون گشتم ولی نبودن نشستم یه گوشه همه جا سفید بود انگار یکی تو گوشم هی صدام میزد و گریه میکرد از صداش فهمیدم جونگ کوکه و داره گریه میکنه من:جونگ کوک گریه نکن عشقم من برمیگردم فقط یه ماه دیگم تحمل کن تا من از تویه اینجای سفید بیرون بیام بازم گریه میکرد اون که صدامو نمیشنید سرمو گذاشتم رو دیوار منم گریم اومد یه دفع انگار یکی اومد بالا سرم چشمام از گریه شدید هیچ جایو نمیدید
۱۴.۷k
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.