آنگاه که درباره ی تو می نویسم
آنگاه که دربارهی تو مینویسم
با پریشانی دل نگران دواتم هستم
و باران گرمی که درونش فرو میبارد
و میبینم که مرکب به دریا بدل میشود
و انگشتانم، به رنگین کمان
و غمهایم، به گنجشکان
و قلم، به شاخه ی زیتون
و کاغذم، به فضا
و جسم، به ابر!
خویشتن را در غیابت از حضورت آزاد میکنم
و بیهوده با تبرم
بر سایههای تو
بر دیوار عمرم حمله میکنم
زیرا غیاب تو، خود حضور است
چه بسا که برای اعتیاد من به تو
درمانی نباشد به جز جرعههای بزرگی از دیدار تو
در شریان من!
با پریشانی دل نگران دواتم هستم
و باران گرمی که درونش فرو میبارد
و میبینم که مرکب به دریا بدل میشود
و انگشتانم، به رنگین کمان
و غمهایم، به گنجشکان
و قلم، به شاخه ی زیتون
و کاغذم، به فضا
و جسم، به ابر!
خویشتن را در غیابت از حضورت آزاد میکنم
و بیهوده با تبرم
بر سایههای تو
بر دیوار عمرم حمله میکنم
زیرا غیاب تو، خود حضور است
چه بسا که برای اعتیاد من به تو
درمانی نباشد به جز جرعههای بزرگی از دیدار تو
در شریان من!
۴.۷k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳