نجوای عشق پارت ۵۰
جیمین و تهیونگ اومدن من:تهیونگ نایکا تهیونگ:خیله خوب بعد رفت سمتش و بلندش کرد جیمینم اومد اون مرد رو گرفت منم سریع رفتم پیش نایکا من:نایکا عزیزم چشماتو بازی کن لطفا چقدر بهت گفتم بزار بمونم گفتی نه ببین چیکارت کردت مرتیکه گوا بعد بهوش اومد نایکا:جونگ کوک من:نایکا نایکا:جونگ کوک فکر کنم قفسه سینم بدجوری ضرب خورده و نمیتونم تکون بخورم من:عشقم هیچی نیست خوب میشی نایکا:آههههه تهیونگ:به نظرم ببریمش بیمارستان شاید جدیه من:درسته جیمین:منم اینومیبرمش من:ببرش ببرش بعدا باهاش کار دارم بعد نایکا رو بلند کردم و بردمش بیمارستان تهیونگ مشت فرمون نشست و من صندلی پشت و نایکام تو بغلم بود که چشماشو باز کرد من:عشقم خوبی بعد شروع کرد به نفس نفس زدن من:نایکا نایکا هیچی نیست بدجور نفس نفس میزد از ترس داشت اشکم در میومد من:نایکا نه نفس بکش تهیونگ تند تر برو تهیونگ:رسیدیم رسیدیم بیمارستان من دوییدم بردمش تو بیمارستان و اومدن بردنش انگوشتمو لای موهام میکشیدم که دکتر اومد من:دکتر حالش خوبه دکتر:شما همراهشی من:بله دکتر:ایشون ضربه بدی به قفسه سینشون خورده همینطور موچ دستش در رفته من:حالا حالش خوبه دکتر:الان بیهوشه و ما موچ دستشو بستیم باید ببینیم بهوش میاد من:میتونم ببینمش دکتر:یه چند دقیقه من:بله دوییدم رفتم تو اتاق نایکا و کنارش نشستم من:چقدر بهت گفتم تنها نمون اما تو اسرار کردی که برم همینجوری اشک از چشمام میومد من:چرا همش دوست داری منو نگران کنی بعد چند دقیقه حرف زدن دستامو مشت کردم(مشت کردم به آسمون نگاه کردم😂😂🤣😐😂اما نخیر نکردم) دستامو مشت کردم و گذاشتم رو پیشونیم که انگار صدایی شنیدم نایکا:جججونگ کککوک من:نایکا عشقم بهوش اومدی درد داشت هنوز نایکا:آهه من:عشقم حرف نزن تو الان نباید حرف بزنی چون ممکنه به سینت فشار بیاد ببین با خودت چیکار کردی اگه بلایی سرت میومد من چیکار میکردم اگه میزاشتی وایسم پیشت نایکا:مممن گگگفتم کککه بری کککمک بببیاری اااز کککجا میمیمیدونستم هه اواواونم مممهارت رررزمی بببلده من:خیله خوب عزیزم گفتم حرف نزن بدتر میشی نایکا:گگگریه نننکن مممن حاحاحاحالم خوخوخوبه عععشقم من:حالت خوبه داری از درد هر لحظه ممکنه یه طوریت شه گفته باشم اگه بلایی سرت بیادمن عن اون مرتیکه رو در میارما بعد خندید که دردش گرفت نایکا:نننخندون مممگه نننمیبینی حاحاحالم خوخوخوب نینینیست من:ببخشید عشقم نفسم بعد دستشو گذاشت رو صورتم منم دستشو گرفتم دستمو گره زدم به دور دستش و انگوشتامو تو انگوشتاش چفت کردم و رو دستش یه بوسه کوچیک زد من:دوست دارم نایکا:مممنم دددوست دادادارم من:خیله خوب حرف نزن دیگه بعد دکتر اومد تو دکتر:خوب ایشون بهوش اومدن تا فردا صبح رو پیشمون هستید
۱۱.۱k
۲۶ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.