عاشقانه
عشقت از دل تا به عمق استخوانم رفته است
نیستی حس می کنم آرام جانم رفته است
نیستی حس می کنم در منجلاب زندگی
بعد از آن کوچیدنت نام ونشانم رفته است
چون کمانگیر کهن سالی که شاید سالهاست
خیمه بر پیری زده تیر از کمانم رفته است
بی خبر از خویشم ودنیای پیرامون خویش
خواب دیدم روزهای جاودانم رفته است
بی جهت حس می کنم فصل خزانم رفته است
آنقدر خو کرده ام هر روز در کنج قفس
حس پرواز از ورای آسمانم رفته است
پای دل لج می کند تاب و توانم رفته است
این غزل نوش نگاهت پس خدا حافظ عزیز
چند روزی هست جانم چمدانم رفته است
نیستی حس می کنم آرام جانم رفته است
نیستی حس می کنم در منجلاب زندگی
بعد از آن کوچیدنت نام ونشانم رفته است
چون کمانگیر کهن سالی که شاید سالهاست
خیمه بر پیری زده تیر از کمانم رفته است
بی خبر از خویشم ودنیای پیرامون خویش
خواب دیدم روزهای جاودانم رفته است
بی جهت حس می کنم فصل خزانم رفته است
آنقدر خو کرده ام هر روز در کنج قفس
حس پرواز از ورای آسمانم رفته است
پای دل لج می کند تاب و توانم رفته است
این غزل نوش نگاهت پس خدا حافظ عزیز
چند روزی هست جانم چمدانم رفته است
۱۲.۷k
۲۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.