پارت ۳ MBTI
اینجا یه تایپ جدید اضافه میشه امیدوارم خوشتون بیاد
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
تو عمارت بودید و داشتید کاراتونو میکردید که پدر INFP اومد INFP درو باز کرد :
INFP :( بالاخره اومدی چقدر دیر !)
پدر INFP :( چرا دیر خیلی هم خوب اومدم هنوز که شب نشده )
INFP :( حالا مگه وقتی میگم دیر منظورم شبه =/ )
پدر INFP :( اره 😃)
INFP :( 💔🥲 )
INFP :( خیلی خب منتظر بودیم بیایی تا نهار رو شروع کنیم میرم کمک میکنم نهار رو اماده کنن تا تو هم کاراتو بکنی )
INFP رفت کمک مادر پدر ENFP چون مادر پدر ENFP خدمه های اونجا بودن ولی خب ما به چشم خدمه به اونها نگاه نمیکنین به عنوان عضوی از خانواده میبینیمشون همینطور والدین ENFJ ولی خب پدر INFJ خیلی به این عمارت نمیاد فقط مادر INFJ اینجا زندگی میکنه نمیدونم چرا ....
همین طور تو فکر این بودم که چرا پدر INFJ از ما خوشش نمیاد ولی پسر و زنش اینجا زندگی میکنن کنار ما البته اون با من مشکلی نداره با پدرم مشکل داره همین طور تو فکر بودم که INFJ صدام کرد
INFJ :( هی INFP یهو چرا اخمالو شدی وسط میز چیدن 😂؟ )
INFP :( ها چی هیچی یه لحظه رفتم تو فکر چیز خاصی نیست )
INFJ :( تو فکر چی ؟)
INFP :( هیچی بیخیال بعدا بهت میگم *داره دروغ میگه * )
INFJ :( پس بعدا بهم بگو 😁 )
رفتم ENFP رو بیدار کردم ک بیاد نهار بخوریم
INFP :( *خیلی آروم * ENFPP بلند شوو )
ENFP :( ولم کن مامان خودت INFP رو بیدار کن )
INFP خندید
[همیشه مامان ENFP بهش میگفت چون تو دوستشی باید بری صداش کنی برای همین اینو گفت 😂💔]
دوباره صداش کرد :( ENFP پاشو امروز تولد INFP عه باید تمیز کاری کنیم حسابی * به شوخی * )
ENFP از جاش ۳ متر از خوشحالی پرید :( اخجون تولددددد.... اع INFP تویی وایسا سرکارم گذاشتیییییی؟ )
INFP از اتاق دویید بیرون و داشت میدونید تا ENFP نگیرتش و همین طور میخندید ولی ENFP تقریبا عصبانی بود
همین طور INFP بدو ENFP بدو که هم INFP هم ENFP خوردن به ENFJ درواقع ENFJ از قصد گرفتنشون هردو نفس نفس میزدند آنقدر دوییدند
ENFJ :( اروممم چخبر شده چرا دنبال همین )
ENFP :( برای اینکه INFP بیدارم کنه گفت تولدشه و جای مامانم داشت باهام حرف میزد 💢)
INFP داشت از خنده میمرد
ENFJ مارو گذاشت زمین و رفتیم سر میز نهار البته دیگه شب شده بود
شام رو خوردیم و رفتیم خوابیدیم ساعت ۱۱ بود تو تخت بودم خوابم نمیبرد تا ساعت ۱ بیدار بودم
ساعت ۱ صدای در اومد من رفتم در رو باز کنم چون همه خواب بودن در رو باز کردم :
پشت در ISFP بود و...ولی زخمی بود !
ISFP :( تو دختر ENTP هستی ؟)
INFP :( ا..ا..آره چ..چطور وایسا اول بیا داخل تو اصلا حالت خوب نیست )
INFP در رو باز کرد ISFP رو آورد داخل عمارت و پدرش رو بیدار کرد مادر ENFP داشت زخمای ISFP رو درمان میکرد
ISFP داشت جریان رو تعریف میکرد :( اون به شهر ما حمله کرد و پدر و مادرم رو گرفت داداش بزرگم هم ناپدید شده من فقط شمارو میشناختم برای همین اومدم اینجا )
INFP :( خب برای چی زخمی بودی )
ISFP :( توی راه خیلی به مانع خوردم مث حیوونا )
پدر INFP :( که اینجور پس گرگ [ لقب طرف گرگه ] به شما هم حمله کرده احتمالا بعدش میخواد بره پیش نگهبانان [ آبی ها ] پس فردا میرم پیش نگهبانان تا بهشون خبر بدم )
INFP :( نههه نمیخوام اتفاقی که برای مامان افتاد برای تو هم بیوفته پس منم میام )
پدر INFP :( نه تو نمیای INFP خطرناکه ) و همین طور داشت میرفت که تو اتاق که برای فردا وسایلشو اماده کنه
INFP :( پس تو هم نمیری نمیزارم اتفاق بدی بیوفته صبر کن باباااا خواهش میکنم )
پدر INFP) : INFP آروم باش نترس قول میدم سالم برگردم )
INFP :( مامانم همینرو میگفت ولی رفت و دیگه برنگشت ) ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
نظرتون و تایپتون رو تو کامنتا بگید ؛)
همه ی سناریو و فیک ها توی کالکشن هست کیوتا 🌊🐚
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
تو عمارت بودید و داشتید کاراتونو میکردید که پدر INFP اومد INFP درو باز کرد :
INFP :( بالاخره اومدی چقدر دیر !)
پدر INFP :( چرا دیر خیلی هم خوب اومدم هنوز که شب نشده )
INFP :( حالا مگه وقتی میگم دیر منظورم شبه =/ )
پدر INFP :( اره 😃)
INFP :( 💔🥲 )
INFP :( خیلی خب منتظر بودیم بیایی تا نهار رو شروع کنیم میرم کمک میکنم نهار رو اماده کنن تا تو هم کاراتو بکنی )
INFP رفت کمک مادر پدر ENFP چون مادر پدر ENFP خدمه های اونجا بودن ولی خب ما به چشم خدمه به اونها نگاه نمیکنین به عنوان عضوی از خانواده میبینیمشون همینطور والدین ENFJ ولی خب پدر INFJ خیلی به این عمارت نمیاد فقط مادر INFJ اینجا زندگی میکنه نمیدونم چرا ....
همین طور تو فکر این بودم که چرا پدر INFJ از ما خوشش نمیاد ولی پسر و زنش اینجا زندگی میکنن کنار ما البته اون با من مشکلی نداره با پدرم مشکل داره همین طور تو فکر بودم که INFJ صدام کرد
INFJ :( هی INFP یهو چرا اخمالو شدی وسط میز چیدن 😂؟ )
INFP :( ها چی هیچی یه لحظه رفتم تو فکر چیز خاصی نیست )
INFJ :( تو فکر چی ؟)
INFP :( هیچی بیخیال بعدا بهت میگم *داره دروغ میگه * )
INFJ :( پس بعدا بهم بگو 😁 )
رفتم ENFP رو بیدار کردم ک بیاد نهار بخوریم
INFP :( *خیلی آروم * ENFPP بلند شوو )
ENFP :( ولم کن مامان خودت INFP رو بیدار کن )
INFP خندید
[همیشه مامان ENFP بهش میگفت چون تو دوستشی باید بری صداش کنی برای همین اینو گفت 😂💔]
دوباره صداش کرد :( ENFP پاشو امروز تولد INFP عه باید تمیز کاری کنیم حسابی * به شوخی * )
ENFP از جاش ۳ متر از خوشحالی پرید :( اخجون تولددددد.... اع INFP تویی وایسا سرکارم گذاشتیییییی؟ )
INFP از اتاق دویید بیرون و داشت میدونید تا ENFP نگیرتش و همین طور میخندید ولی ENFP تقریبا عصبانی بود
همین طور INFP بدو ENFP بدو که هم INFP هم ENFP خوردن به ENFJ درواقع ENFJ از قصد گرفتنشون هردو نفس نفس میزدند آنقدر دوییدند
ENFJ :( اروممم چخبر شده چرا دنبال همین )
ENFP :( برای اینکه INFP بیدارم کنه گفت تولدشه و جای مامانم داشت باهام حرف میزد 💢)
INFP داشت از خنده میمرد
ENFJ مارو گذاشت زمین و رفتیم سر میز نهار البته دیگه شب شده بود
شام رو خوردیم و رفتیم خوابیدیم ساعت ۱۱ بود تو تخت بودم خوابم نمیبرد تا ساعت ۱ بیدار بودم
ساعت ۱ صدای در اومد من رفتم در رو باز کنم چون همه خواب بودن در رو باز کردم :
پشت در ISFP بود و...ولی زخمی بود !
ISFP :( تو دختر ENTP هستی ؟)
INFP :( ا..ا..آره چ..چطور وایسا اول بیا داخل تو اصلا حالت خوب نیست )
INFP در رو باز کرد ISFP رو آورد داخل عمارت و پدرش رو بیدار کرد مادر ENFP داشت زخمای ISFP رو درمان میکرد
ISFP داشت جریان رو تعریف میکرد :( اون به شهر ما حمله کرد و پدر و مادرم رو گرفت داداش بزرگم هم ناپدید شده من فقط شمارو میشناختم برای همین اومدم اینجا )
INFP :( خب برای چی زخمی بودی )
ISFP :( توی راه خیلی به مانع خوردم مث حیوونا )
پدر INFP :( که اینجور پس گرگ [ لقب طرف گرگه ] به شما هم حمله کرده احتمالا بعدش میخواد بره پیش نگهبانان [ آبی ها ] پس فردا میرم پیش نگهبانان تا بهشون خبر بدم )
INFP :( نههه نمیخوام اتفاقی که برای مامان افتاد برای تو هم بیوفته پس منم میام )
پدر INFP :( نه تو نمیای INFP خطرناکه ) و همین طور داشت میرفت که تو اتاق که برای فردا وسایلشو اماده کنه
INFP :( پس تو هم نمیری نمیزارم اتفاق بدی بیوفته صبر کن باباااا خواهش میکنم )
پدر INFP) : INFP آروم باش نترس قول میدم سالم برگردم )
INFP :( مامانم همینرو میگفت ولی رفت و دیگه برنگشت ) ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
نظرتون و تایپتون رو تو کامنتا بگید ؛)
همه ی سناریو و فیک ها توی کالکشن هست کیوتا 🌊🐚
۱۰.۴k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.