سیدمهدی موسوی

(۲)
[جبر می‌کرد تا پیاده شوم]
جبر می‌کرد تا پیاده شوم
توی یک ایستگاه نامعلوم
ترس دارم از این شب مشکوک
مثل بچه از امتحان علوم
ترس دارد به خواب می‌چسبد
تا به فردای پوچ شک بکند
شاید آن چشم‌های بی‌روشن!
به شب لعنتی کمک بکند
موشی از پشت تخت می‌گذرد
در تنم گریه‌ای‌ست جرواجر
موس بر روی میز می‌لغزد
عکس خورشید توی کامپیوتر
امتحان از تو دادن و کردن
بر لبم مزه‌ی شکست و عرق
بر کتابی که نیست خم شده‌ام
توی تاریکی شب مطلق
آرزوی پلنگ‌های جوان
می‌دود از گذشته در تختم
مثل یک موش مرده غم دارم
مثل یک موش مرده خوشبختم
باید از خواب‌ها پیاده شدم
زندگی ایستگاه مشکوکی‌ست
همه‌ی شب، مچاله زیر پتو
هق و هق عروسکی کوکی‌ست.


(۳)
بانو! چقدر ساده، چه گيرا نگاهتان
می‌چرخد آسمان و زمين دور ماهتان
گيسويتان شبيه من و روز و حال من
می‌آيد اين چه خوب به چشم سياهتان
سرباز، دل ندارد و بی‌بی خجالتی‌ست
لطفا سفارشی بشود پيش شاهتان
دستان من به دست شما، اين گناه نيست
اما نترس، پایِ دل من گناهتان
يكبار اشتباه "عزيزم" صدا زديد
عمری‌ست دلخوشم به همين اشتباهتان.


(۴)
از شیشه‌ی مشروب خالی توی یخچالم
از من که دارد می‌رود از حالِ تو، حالم!
از کوه استفراغ!! روی دفتری کاهی
از زنگ‌های بی‌جوابی که نمی‌خواهی
از زندگی که در نگاهم مردگی دارد
معشوقه‌ی بدبخت تو افسردگی دارد!
از قرص‌ها که خودکشی را یاد می‌گیرند
از سوسک‌ها که از تنم ایراد می‌گیرند!
از نصفه‌های تیغ در حمّامِ غمگینم
می‌بینمت! امّا فقط کابوس می‌بینم
بر روی دُورِ تند... نُه سالِ تمامی که...
از خواب‌هایت / می‌پرم از پشت بامی که...
از دستِ تو دیوانه‌ام بی‌حدّ و اندازه
از دستِ تو در گردنِ معشوقه‌ای تازه
از سر زدن به خانه‌ام مابینِ کردن هات!!
از گوشیِ اِشغالِ تو، از چهره‌ی تنهات
می‌بینم و کنج خودم سردرد می‌گیرم
رگ می‌زنم... هی می‌زنم... امّا نمی‌میرم
رگ می‌زنم از درد که دیوانه‌ام کرده
پاشیده خون مانند تو در اوّلین پرده
پاشیده خون از گریه‌ات بعد از همآغوشی
از اسم من، تنها، میان اوّلین گوشی
از اسم من که در تنت تا آخرِ خط رفت
از اسم من که عاقبت یک روز یادت رفت
از فکر تو، از گرمی خون، خوب می‌خوابم!
تو نیستی! با شیشه‌ی مشروب می‌خوابم!!
بالا می‌آرم از تو و از کلّه‌ی پوکم
از اینکه به هر چیزِ تو بدجور مشکوکم
از قصّه‌ی بی‌مزّه‌ی وصل و جدایی‌ها!
روی کتت در جستجوی موطلایی‌ها
باید بخندم پیش تو بغضِ صدایم را
بیرون بریزم مثل هر شب قرص‌هایم را
باید ببخشی که بدم، خیلی «غلط» دارم!
با هر که بودی، باش! خیلی دوستت دارم
من را ببخش امشب اگر چشمم سیاهی رفت
تا صبح پیشم باش! تا صبحی که خواهی رفت...
بگذار تا مویی بماند از تو بر تختم
با هر که بودی، باش! من با درد، خوشبختم.


(۵)
[اتوبان رودخانه‌ای غمگین است]
اتوبان، رودخانه‌ای غمگین است
که مرا از تو دور می‌کند
آب که از سر ما گذشت
اما ماهی‌ها غرق نخواهند شد
تنها در کنار اتوبان می‌ایستند
و برای شیشه‌های بالا کشیده دست تکان می‌دهند
تا از سرما یخ بزنند
و روی آب بیایند
تنها سنگ‌ها هستند
که برای همیشه ته‌نشین خواهند شد
تو با شوهرت ماهی می‌خوری
من زل می‌زنم به ماه و
دیوانه می‌شوم و
کوچه‌ها را آواز می‌خوانم و
به سنگ‌ها لگد می‌زنم و
زنم و
بغضم می‌ترکد
از تو که دور می‌شوم
کوچه که هیچ!
گاهی اتوبان هم بن‌بست است
من رودخانه‌ای را می‌شناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریخت.


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


منابع
https://fa.m.wikipedia.org/wiki
https://echolalia.ir/category/sher/iranian-poets/mehdi-mousavi/
http://just-poem.blogfa.com/tag
https://asemooni.com/seyed-mehdi-mousavi-19061
دیدگاه ها (۰)

سیما کوبان

قادر عبدالله‌زاده

سید مهدی موسوی

گلاله درودیان

ای غم! تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی ؟ دیگ...

گرچه می دانم که گاهی بی قرارم نیستیبی قرارت  می شوم  وقتی کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط