صدایم کن، تا امان یابدعابری خسته در شب باران صدایم کن تا
صدایم کن، تا امان یابدعابری خسته در شب باران صدایم کن تا ببالم من در سحرگاهان با سپیداران ،از آن سوی خورشیداز آن سمت دریاصدایم کن، صدایم کن،تو لبخند صبحی، پس از شام یلدااز این تیرگی ها رهایم کن، سکوت سرخ شقایقها رادر این ویرانی، تو می دانی غم پنهان نگاه ما رادر این حیرانی، تو می خوانی از آن سوی خورشیداز آن سمت دریاصدایم کن، صدایم کن ،تو لبخند صبحی، پس از شام یلدااز این تیرگی ها رهایم کن صدای باران، نوای یاران به لحن تو، نمی ماندسکوت شب را، ز کوه و صحرانوای گرم تو می راند در ابهام جنگل کسی راز گل رابه غیر از تو، نمی داند بخوان از بهاران که با ساز باران کسی چون تو نمی خواند.
۱.۱k
۱۰ بهمن ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.