یه دعوای مسخره ☆~2
* تهیونگ ویو *
من عاشق ا.ت بودم ...چرا باهام اینکارو کرد ؟ ....تو ماه اول عروسیمون یه چیزی رو فهمیدم ....اون با یک مرد س.س کرده بود ....یه نفر فیلمشو برام فرستاده بود ولی نه میدونستم کیه و نه جوابم رو می داد ....به جین گفته بودم ردشو بزنه گفته بود سیگنالش از زندان میاد ...یعنی کسی باهاش دشمنی داره ؟ ولی من پردشو زده بودم باورم نمی شد ....آنقدر دوسش داشتم دوست نداشتم باور کنم ولی ناخداگاه رفتارام باهاش سرد شده بود ...و میشه گفت دیشب اون شب دیر اومد و این شد سند که بهم خیانت کرده ....چون هون هیچ وقت دیر برنمیگشت حتی اگه بیرونم می رفتم همش بهم زنگ میزد ....با همین فکرا ناخداگاه اشکی از چشمام افتاد ...خاطراتمون رو مرور کردم ....نه من واقعا بدون اون نمی تونم تو همین فکرا خوابم برد ....
* ا.ت ویو *
صبح با سر درد بدی از خواب پاشدم ....اولین باری بود بدون تهیونگ خوابیده بودم ...لیا بقلم نبود .... رفتم دسشویی و کارای لازم رو کردم ....چشمام سیاهی رفت افتادم زمین ..من الان یه بچه تو شکمم و فشار زیادی بهم اومده ....بعد چند مین یزره به خودم اومدم رفتم پایین ..
لیا= سلامممم برات پنکیک پختمممم
+ اوهه پس قراره بمیرم
لیا= نه دستپختپ خیلیم خوبههه
+ اوه ....چیزه طلاق چی شد
لیا= برگه هاشو برای تهونگ فرستادم ....فردا دادگاهه
+ هعی نمی دونم
لیا= فقط طلاق بگیر دوست داری باهاش بمونی ؟؟
+ نه فقط ...نگران این بچم
لیا= من هستم اینجا نگران نباش ،اگه صقدش کنی دیگه حامله نمیشی
+ تو اینارو از کجا میدونی
لیا= به خاطرت کلی اطلاعات جمع کردم
+ اهان ...من می خوام برم بیرون
لیا = باشه منم کار دارم
می خواستم برم بیرون چون نمی خواستم ازش طلاق بگیرم ....یعنی می خواستم خودمو ...ولی نگران بچه بودم ...بهش گفته بود که روزی که ازت جدا شم میمیرم ....و واقعا علاقه ای به ادامه ی این داستانا ندارم ....که چی ؟ یه مادر مجرد شم که هیچ پولی نداره؟ مادر پدر نداره ؟یه خواهر دوقلو تو زن آن داره که نمی خواد سر به تنش باشه ؟ نه نمیزارم
..................
من عاشق ا.ت بودم ...چرا باهام اینکارو کرد ؟ ....تو ماه اول عروسیمون یه چیزی رو فهمیدم ....اون با یک مرد س.س کرده بود ....یه نفر فیلمشو برام فرستاده بود ولی نه میدونستم کیه و نه جوابم رو می داد ....به جین گفته بودم ردشو بزنه گفته بود سیگنالش از زندان میاد ...یعنی کسی باهاش دشمنی داره ؟ ولی من پردشو زده بودم باورم نمی شد ....آنقدر دوسش داشتم دوست نداشتم باور کنم ولی ناخداگاه رفتارام باهاش سرد شده بود ...و میشه گفت دیشب اون شب دیر اومد و این شد سند که بهم خیانت کرده ....چون هون هیچ وقت دیر برنمیگشت حتی اگه بیرونم می رفتم همش بهم زنگ میزد ....با همین فکرا ناخداگاه اشکی از چشمام افتاد ...خاطراتمون رو مرور کردم ....نه من واقعا بدون اون نمی تونم تو همین فکرا خوابم برد ....
* ا.ت ویو *
صبح با سر درد بدی از خواب پاشدم ....اولین باری بود بدون تهیونگ خوابیده بودم ...لیا بقلم نبود .... رفتم دسشویی و کارای لازم رو کردم ....چشمام سیاهی رفت افتادم زمین ..من الان یه بچه تو شکمم و فشار زیادی بهم اومده ....بعد چند مین یزره به خودم اومدم رفتم پایین ..
لیا= سلامممم برات پنکیک پختمممم
+ اوهه پس قراره بمیرم
لیا= نه دستپختپ خیلیم خوبههه
+ اوه ....چیزه طلاق چی شد
لیا= برگه هاشو برای تهونگ فرستادم ....فردا دادگاهه
+ هعی نمی دونم
لیا= فقط طلاق بگیر دوست داری باهاش بمونی ؟؟
+ نه فقط ...نگران این بچم
لیا= من هستم اینجا نگران نباش ،اگه صقدش کنی دیگه حامله نمیشی
+ تو اینارو از کجا میدونی
لیا= به خاطرت کلی اطلاعات جمع کردم
+ اهان ...من می خوام برم بیرون
لیا = باشه منم کار دارم
می خواستم برم بیرون چون نمی خواستم ازش طلاق بگیرم ....یعنی می خواستم خودمو ...ولی نگران بچه بودم ...بهش گفته بود که روزی که ازت جدا شم میمیرم ....و واقعا علاقه ای به ادامه ی این داستانا ندارم ....که چی ؟ یه مادر مجرد شم که هیچ پولی نداره؟ مادر پدر نداره ؟یه خواهر دوقلو تو زن آن داره که نمی خواد سر به تنش باشه ؟ نه نمیزارم
..................
۷.۸k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.