دنیای دروغین پارت ششم
بعد از یکی دو دقیقه ، کم کم سر و کله بچه های کوچکتر و مربی های شیرخوارگاه پیدا شد. بچه های بزرگتر دور حیاط می دویدند و با شادی جیغ می زدند. یکی از مربی های نوانخانه به استقبالشان رفت و به مربی های شیرخوارگاه کمک کرد تا همه بچه ها را داخل ساختمان ببرند. تا ساعت شش و شانزده دقیقه طول کشید تا حیاط کاملا خالی شد.کیارو با کمک نائومی از جایش بلند شد و دوتایی به سمت حصار توری رفتند. کیارو قسمت گود شده را به نائومی نشان داد و نائومی با قاشقی که از سر میز غذا کش رفته بود مشغول بیشتر گود کردن زمین شد. کیارو با نگاهش حیاط و درهای ورودی را زیر نظر داشت ، مبادا کسی اتفاقی آنها را ببیند.
کندن زمین چندان سریع پیش نمی رفت و در بعضی از قسمت ها به سنگ بر می خوردند. سعی کردند حصار را خم کنند ولی حصار حتی یک میلی متر هم از جایش تکان نخورد. چاره ای جز کندن زمین نداشتند. راس ساعت شش و سی و دو دقیقه ، نائومی موفق شد زمین را به قدری گود کند که هر دو بتوانند از زیر حصار رد شوند. خوشبختانه هردویشان تقریبا ریزنقش بودند و با کمی تلاش می توانستند به هدفشان برسند. اول کیارو رد شد.
وقتی مطمئن شد کسی تماشایشان نمی کند ، خودش را روی زمین خاکی انداخت و با فشردن بدنش به زمین توانست از زیر حصار رد شود. وقتی به آن طرف حصار رسید ، روی زمین نشست و منتظر نائومی شد. نائومی موهایش را بست و سعی کرد از حصار رد شود. تقریبا موفق شده بود که صدای هیاهوی بچه ها به گوشش رسید. همان چیزی که ازش می ترسیدند. زنگ بازی مخصوص کریسمس.
هر سال روز کریسمس ، بعد از گرفتن کادوها و خواندن دعاها ، مربی ها همه بچه ها را به حیاط می آوردند تا بازی های گروهی انجام دهند. مشکلی جدی نبود. هنوز دو سه دقیقه فرصت داشتند. مشکل اصلی این بود که گوشه پیراهن نائومی به حصار گیر کرده بود و قصد جدا شدن نداشت. هر دو کلی تلاش کردند که تا قبل از رسیدن بچه ها لباس را آزاد کنند ولی فایده ای نداشت.
سیل بچه ها کم کم داشت به طرف حیاط سرازیر می شد و آنها هنوز کاملا موفق نشده بودند از حیاط خارج شوند. یک راه بیشتر باقی نمانده بود. نائومی با تمام زورش پیراهن را کشید و پیراهن پاره شد. نائومی از زیر حصار بیرون آمد و کنار کیارو روی زمین افتاد.
کامنت فراموش نشه🥰
کندن زمین چندان سریع پیش نمی رفت و در بعضی از قسمت ها به سنگ بر می خوردند. سعی کردند حصار را خم کنند ولی حصار حتی یک میلی متر هم از جایش تکان نخورد. چاره ای جز کندن زمین نداشتند. راس ساعت شش و سی و دو دقیقه ، نائومی موفق شد زمین را به قدری گود کند که هر دو بتوانند از زیر حصار رد شوند. خوشبختانه هردویشان تقریبا ریزنقش بودند و با کمی تلاش می توانستند به هدفشان برسند. اول کیارو رد شد.
وقتی مطمئن شد کسی تماشایشان نمی کند ، خودش را روی زمین خاکی انداخت و با فشردن بدنش به زمین توانست از زیر حصار رد شود. وقتی به آن طرف حصار رسید ، روی زمین نشست و منتظر نائومی شد. نائومی موهایش را بست و سعی کرد از حصار رد شود. تقریبا موفق شده بود که صدای هیاهوی بچه ها به گوشش رسید. همان چیزی که ازش می ترسیدند. زنگ بازی مخصوص کریسمس.
هر سال روز کریسمس ، بعد از گرفتن کادوها و خواندن دعاها ، مربی ها همه بچه ها را به حیاط می آوردند تا بازی های گروهی انجام دهند. مشکلی جدی نبود. هنوز دو سه دقیقه فرصت داشتند. مشکل اصلی این بود که گوشه پیراهن نائومی به حصار گیر کرده بود و قصد جدا شدن نداشت. هر دو کلی تلاش کردند که تا قبل از رسیدن بچه ها لباس را آزاد کنند ولی فایده ای نداشت.
سیل بچه ها کم کم داشت به طرف حیاط سرازیر می شد و آنها هنوز کاملا موفق نشده بودند از حیاط خارج شوند. یک راه بیشتر باقی نمانده بود. نائومی با تمام زورش پیراهن را کشید و پیراهن پاره شد. نائومی از زیر حصار بیرون آمد و کنار کیارو روی زمین افتاد.
کامنت فراموش نشه🥰
۴.۰k
۲۸ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.