عشق بیان نشده. part 9(پارت پایانی)
یه نامه دم در دیدم .
برداشتمش.
(از طرف جئون جونگکوک)
(سلام ا.ت . خوبی؟ا.ت ببخشید،من اون شب به سرم زدو به طرز عجیبی دیوونه شده بودم.
نمدونم چرا یه دفه...
ولش من فقط خواستم بگم حاضرم بخاطرت جونمم بدم حتی اگه بخوان اعدامم کنن تو رضایت داشته باشی من این کارو میکنم.فقط...
فقط ازت خواهش میکنم منو ببخش.
اون شب من واقعا خودم نبودم.
انگار دلم میخواست تهیونگ به کل از بین بره چون میخواستم تورو مال خودم کنم.
میدونم خیلی بدم.
ببخشید)
ا.ت:هیی عوضی بیشعور تو چرا باید بمیرییی😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
چرا این بلاها داره سرم میادددد چرا هنوز حس میکنم عاشقتممم ولی همزمان درد تهیونگ داره میکشتممم😭😭😭😭😭😭😭😭
اخه این زندگیه من دارمممم.
دوساعت بعد.
فقط داشتم گریه میکردم خیلی ناراحت بودم .
من نمیخواستم کوک بمیره درسته برا تهیونگ ناراحت بودم ولی نمدونم چرا هنوز به کوک یه حسایی داشتم.
همینطور که داشتم گریه میکردم چشم خورد به تلویزیون که خبر مرگ تهیونگ رو داره پخش میکنه و داره اعلام میکنه که کوک تهیونگو کشته.
ا.ت:چییی دارن چ غلطی میکنننننن بیشعورااا.
سریع خودمو رسوندم کلانتری.
ا.ت:هییی احمقا دارین چه گوهی میخورین همین الان اعلام کنین که خبر اشتباهی بوده همین الاننننننن
ک:متاسفیم دیگ راه برگشتی نیست و اگه خودتون همراهیمون نکنین خودمون مجبوریم دست بکار شیم.
ا.ت:نهههههه خواهش میکنم نههه
ک:خانم ا.ت لطفا تشریف ببین خونه همین الان.
ا.ت:لطفا اینکارو نکنیننن(سربازا میبرنش)
فردا
تو خونه نشسته بودم که یهو یکی در زد.
درو باز مردم دیدم کوکه و چنتا سرباز کنارش وایسادن.
نمدونم چرا خیلی یهویی رفتم تو بغلش.
ا.ت:هییی عوضی کجا بودی
کوک:معذرت میخوام......اومدم ببینمت.....و بعد برای همیشه این دنیارو ترک کنم(بغض)
ا.ت:هعییی نه تو نمیری من نمیزارم(گریه و داد)
یکی از سربازا:خانم شماهم باید بیاین سر صحنه اعدانم سربازا خانم ا.ت رو بیارین.
ا.ت:ینی چی ولم کنین کوک تو نمیمیری نه لطفا نههههه😭
کوک:ببخشید که بد بودم (بغض)
فلشبک به صحنه اعدام.
ویو ا.ت
من یه گوشه وایساده بودم.
داشتن جنازه تهیونگو اتیش میزدنو کوک رو برای اعدام اماده میکردن.
کوک:ا.ت برای اخرین بار توی زندگیم میخوام اینو بهت بگم.دوست دارم.خیلی خیلی دوست دارم:)
ا.ت:😭
سرباز:با شلیک من اقای جئون اعدام میشن سه.......دو.........یک 💥
فردا
ویو ا.ت
تهیونگ رفت
کوک رفت
دوستم رفت
مامان بابام رفتن
خودم موندمو خودم
اینم زندگیه پر حاشیه من.
از زبون ادمین(و ا.ت تا سالیان سال با افسردگی زندگی کرد و بی احساس به زندگی خودش ادامه داد.اون در سن 54سالگی توسط زنی به اسم یونا به قتل رسید)
پایان
خب اینم پایان فیک😅
برداشتمش.
(از طرف جئون جونگکوک)
(سلام ا.ت . خوبی؟ا.ت ببخشید،من اون شب به سرم زدو به طرز عجیبی دیوونه شده بودم.
نمدونم چرا یه دفه...
ولش من فقط خواستم بگم حاضرم بخاطرت جونمم بدم حتی اگه بخوان اعدامم کنن تو رضایت داشته باشی من این کارو میکنم.فقط...
فقط ازت خواهش میکنم منو ببخش.
اون شب من واقعا خودم نبودم.
انگار دلم میخواست تهیونگ به کل از بین بره چون میخواستم تورو مال خودم کنم.
میدونم خیلی بدم.
ببخشید)
ا.ت:هیی عوضی بیشعور تو چرا باید بمیرییی😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
چرا این بلاها داره سرم میادددد چرا هنوز حس میکنم عاشقتممم ولی همزمان درد تهیونگ داره میکشتممم😭😭😭😭😭😭😭😭
اخه این زندگیه من دارمممم.
دوساعت بعد.
فقط داشتم گریه میکردم خیلی ناراحت بودم .
من نمیخواستم کوک بمیره درسته برا تهیونگ ناراحت بودم ولی نمدونم چرا هنوز به کوک یه حسایی داشتم.
همینطور که داشتم گریه میکردم چشم خورد به تلویزیون که خبر مرگ تهیونگ رو داره پخش میکنه و داره اعلام میکنه که کوک تهیونگو کشته.
ا.ت:چییی دارن چ غلطی میکنننننن بیشعورااا.
سریع خودمو رسوندم کلانتری.
ا.ت:هییی احمقا دارین چه گوهی میخورین همین الان اعلام کنین که خبر اشتباهی بوده همین الاننننننن
ک:متاسفیم دیگ راه برگشتی نیست و اگه خودتون همراهیمون نکنین خودمون مجبوریم دست بکار شیم.
ا.ت:نهههههه خواهش میکنم نههه
ک:خانم ا.ت لطفا تشریف ببین خونه همین الان.
ا.ت:لطفا اینکارو نکنیننن(سربازا میبرنش)
فردا
تو خونه نشسته بودم که یهو یکی در زد.
درو باز مردم دیدم کوکه و چنتا سرباز کنارش وایسادن.
نمدونم چرا خیلی یهویی رفتم تو بغلش.
ا.ت:هییی عوضی کجا بودی
کوک:معذرت میخوام......اومدم ببینمت.....و بعد برای همیشه این دنیارو ترک کنم(بغض)
ا.ت:هعییی نه تو نمیری من نمیزارم(گریه و داد)
یکی از سربازا:خانم شماهم باید بیاین سر صحنه اعدانم سربازا خانم ا.ت رو بیارین.
ا.ت:ینی چی ولم کنین کوک تو نمیمیری نه لطفا نههههه😭
کوک:ببخشید که بد بودم (بغض)
فلشبک به صحنه اعدام.
ویو ا.ت
من یه گوشه وایساده بودم.
داشتن جنازه تهیونگو اتیش میزدنو کوک رو برای اعدام اماده میکردن.
کوک:ا.ت برای اخرین بار توی زندگیم میخوام اینو بهت بگم.دوست دارم.خیلی خیلی دوست دارم:)
ا.ت:😭
سرباز:با شلیک من اقای جئون اعدام میشن سه.......دو.........یک 💥
فردا
ویو ا.ت
تهیونگ رفت
کوک رفت
دوستم رفت
مامان بابام رفتن
خودم موندمو خودم
اینم زندگیه پر حاشیه من.
از زبون ادمین(و ا.ت تا سالیان سال با افسردگی زندگی کرد و بی احساس به زندگی خودش ادامه داد.اون در سن 54سالگی توسط زنی به اسم یونا به قتل رسید)
پایان
خب اینم پایان فیک😅
۱۰.۵k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.