یه روزخدابه حضرت موسی گفت بروبدترین بنده منوبیار.حضرت موس
یه روزخدابه حضرت موسی گفت بروبدترین بنده منوبیار.حضرت موسی هم رفت یدونه ازگُنه کارایه درجه1روپیداکردرفت ببره که گفت نکنه همین الان توبه کرده باشه خداهم بخشیده باشه..ولش کرد.بعدرفت یه دزد روببره بازم گفت نکنه این بنده خاصه خداباشه توبه کرده باشه...اینم ول کرد...هرکسی رو میگرفت باخودش این فکرومیکرد.بالاخره رفت یه سگی روگرفت گفت دیگه ازاین بدتروپلیدترکه نداریم!!امابازم وسط راه ولش کردگفت نکنه توعالم سگ بودنش کاری انجام داد...بعددست خالی رفت پیش خدا...
خداگفت چیشددست خالی اومدی؟
گفت:خدایاهرچی گشتم بدترازخودم پیدانکردم...
خداهم گفت اگه غیرازاین میکردی من ازپیغمبری عَزلِت میکردم!!
پس خومونو دست کم نگیریم هی نگیم چون اینکارو کردیم خدانمیبخشتمون.....اما یادت باشه خـــــُـــدا مهـــــربونه.....
خداگفت چیشددست خالی اومدی؟
گفت:خدایاهرچی گشتم بدترازخودم پیدانکردم...
خداهم گفت اگه غیرازاین میکردی من ازپیغمبری عَزلِت میکردم!!
پس خومونو دست کم نگیریم هی نگیم چون اینکارو کردیم خدانمیبخشتمون.....اما یادت باشه خـــــُـــدا مهـــــربونه.....
۷۳۸
۰۹ تیر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.