گناه نگاه* مریم*
گناه نگاه* مریم*
هوا خیلی سرد بود داشتم آسمون نگاه می کردم
-چه خبره اون بالا
برگشتم به نفس نگاه کردم ولبخند زدم
چقدر سرده می خوام ببینم باز برف میاد
- مگه کارشناس هواشناسی هستی؟!
-لوس
نفس زبونشو درآورد وگفت حالا چته ایقدر فاز عاشقی گرفتی
-نفس می زنم تو سرت صدا خروس بدی فاز چیه در آوردی از خودت
-بیا بیا پاچه ام بگیر
-سلام عزیزای من
شیرین بود ما سه تا دوست بودیم که از بچگی باهم دوست بودیم اسم من مریم ونفس وشیرینم دوستامن ولی بهتر بگم خواهریم
نفس: نمی دونم چشه پاچه می گیره
شیرین: اِنفس زشته
نفس: مگه دروغ میگم حتما یه چیزی شده
شیرین :خوب برای همینم اومدیم اینجا دندون روجیگر بذار
باهم دیگه وارد کافه همیشگی شدیم که خدا رو شکر خلوت بود هر سه قهوه وکیک سفارش دادیم شیرین مثله همیشه آروم بود ولی نفس معلوم بود بی طاقته بفهمه چی شده نفس:بلاخره حرف می زنی یانه؟!
-موضوع فرزامه
شیرین: مگه برگشته؟!
-آره
نفس: کی؟! مگه قرار نبود یک سال دیگه بیاد خانواده ات چی گفتن؟
- خوب معلومه ازدواج
شیرین: آخرش چی مریم نمی خوای جواب اون بدی مگه به احساست شک داری ؟
-نه
نفس : شک دارم تو یه چیزیت هست
- می ترسم
شیرین : باهاش حرف زدی ؟!
- نه من....من اصلا ...بهش حسی ندارم نمی دونم جواب خانوادم چی بدم جواب عمه رو
نفس: فرزام دوست داره؟
- نمی دونم احساس اون چیه
شیرین : چرا باهاش حرف نمی زنی اینجوری بهتره شاید نظرت عوض شد
- نمی دونم
نفس : حالا چرا تو آسمون دنبال کشتی هات می گشتی
خندم گرفت شیرین با شادی گفت : وای دخترا قراره امشب دایی محمودم برگرده نمی دونید چقدر خوشحالم دیگه میاد که بمونه
نفس: آخرشم تو خسیس دایی توفه ات رو نشون ما ندادی
نفس چشاش گرد شد وگفت : مگه هزار بار عکس هاشو نشونتون ندادم
نفس : حضوری
قهوه وکیک هامون رسید مشغول خوردن شدیم شیرین با لبخند شیرین همیشگیش که باعث می شد رو گونه هاش چال بیفته گفت : مامان گفت یه جشن بزرگ می گیره برای دایی آخه دکتر آینده است دیگه
نفس : هووووو چه پوز دایی جونشم میده
شیرین ناراحت گفت آخه من مثله شما خواهر برادر نداشتم همیشه عزیز وهمدم من دایی محمودم بود
شیرین تک فرزند بود بر عکس منو نفس من دوتا برادر داشتم نفسم یه خواهر ویه برادر البته پسر عمه اشم پیششون زندگی می کردبعد از خوردن کیک وقهوه که حسابی سرحالمون آورد تصمیم گرفتیم بریم خرید وحوصلمون رو سر جاش بیاریم
هوا خیلی سرد بود داشتم آسمون نگاه می کردم
-چه خبره اون بالا
برگشتم به نفس نگاه کردم ولبخند زدم
چقدر سرده می خوام ببینم باز برف میاد
- مگه کارشناس هواشناسی هستی؟!
-لوس
نفس زبونشو درآورد وگفت حالا چته ایقدر فاز عاشقی گرفتی
-نفس می زنم تو سرت صدا خروس بدی فاز چیه در آوردی از خودت
-بیا بیا پاچه ام بگیر
-سلام عزیزای من
شیرین بود ما سه تا دوست بودیم که از بچگی باهم دوست بودیم اسم من مریم ونفس وشیرینم دوستامن ولی بهتر بگم خواهریم
نفس: نمی دونم چشه پاچه می گیره
شیرین: اِنفس زشته
نفس: مگه دروغ میگم حتما یه چیزی شده
شیرین :خوب برای همینم اومدیم اینجا دندون روجیگر بذار
باهم دیگه وارد کافه همیشگی شدیم که خدا رو شکر خلوت بود هر سه قهوه وکیک سفارش دادیم شیرین مثله همیشه آروم بود ولی نفس معلوم بود بی طاقته بفهمه چی شده نفس:بلاخره حرف می زنی یانه؟!
-موضوع فرزامه
شیرین: مگه برگشته؟!
-آره
نفس: کی؟! مگه قرار نبود یک سال دیگه بیاد خانواده ات چی گفتن؟
- خوب معلومه ازدواج
شیرین: آخرش چی مریم نمی خوای جواب اون بدی مگه به احساست شک داری ؟
-نه
نفس : شک دارم تو یه چیزیت هست
- می ترسم
شیرین : باهاش حرف زدی ؟!
- نه من....من اصلا ...بهش حسی ندارم نمی دونم جواب خانوادم چی بدم جواب عمه رو
نفس: فرزام دوست داره؟
- نمی دونم احساس اون چیه
شیرین : چرا باهاش حرف نمی زنی اینجوری بهتره شاید نظرت عوض شد
- نمی دونم
نفس : حالا چرا تو آسمون دنبال کشتی هات می گشتی
خندم گرفت شیرین با شادی گفت : وای دخترا قراره امشب دایی محمودم برگرده نمی دونید چقدر خوشحالم دیگه میاد که بمونه
نفس: آخرشم تو خسیس دایی توفه ات رو نشون ما ندادی
نفس چشاش گرد شد وگفت : مگه هزار بار عکس هاشو نشونتون ندادم
نفس : حضوری
قهوه وکیک هامون رسید مشغول خوردن شدیم شیرین با لبخند شیرین همیشگیش که باعث می شد رو گونه هاش چال بیفته گفت : مامان گفت یه جشن بزرگ می گیره برای دایی آخه دکتر آینده است دیگه
نفس : هووووو چه پوز دایی جونشم میده
شیرین ناراحت گفت آخه من مثله شما خواهر برادر نداشتم همیشه عزیز وهمدم من دایی محمودم بود
شیرین تک فرزند بود بر عکس منو نفس من دوتا برادر داشتم نفسم یه خواهر ویه برادر البته پسر عمه اشم پیششون زندگی می کردبعد از خوردن کیک وقهوه که حسابی سرحالمون آورد تصمیم گرفتیم بریم خرید وحوصلمون رو سر جاش بیاریم
۱۲.۱k
۲۱ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.