عاشقانه
آمدم در نگهت جان بسپارم ، که نشد
بر لبت حادثه ی بوسه بکارم ، که نشد
آمدم خیره به چشمان سیاهت شوم و
رمز آرامش خود را بشمارم که نشد
آمدم تا که مگر فاصله را خط بزنم
بس که از فاصله هایم گله دارم، که نشد
آمدم تا که مگر عشق به سامان برسد
زیر جمع من و تو، ما بگذارم، که نشد
چه کنم شاعر و تنهایی و غم، مآنوسند
آمدم اشک بر این شعله ببارم ،که نشد
آمـدم تا کـه مگر عشق به خلوت ببرم
من که درخلوت خودجزتو ندارم، که نشد
آمـدم غنچه ی لب های تو را شعر کنم
یک دل خسته به دستت بسپارم ،که نشد
بر لبت حادثه ی بوسه بکارم ، که نشد
آمدم خیره به چشمان سیاهت شوم و
رمز آرامش خود را بشمارم که نشد
آمدم تا که مگر فاصله را خط بزنم
بس که از فاصله هایم گله دارم، که نشد
آمدم تا که مگر عشق به سامان برسد
زیر جمع من و تو، ما بگذارم، که نشد
چه کنم شاعر و تنهایی و غم، مآنوسند
آمدم اشک بر این شعله ببارم ،که نشد
آمـدم تا کـه مگر عشق به خلوت ببرم
من که درخلوت خودجزتو ندارم، که نشد
آمـدم غنچه ی لب های تو را شعر کنم
یک دل خسته به دستت بسپارم ،که نشد
۸.۰k
۱۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.