🦋گیسوی شب 🦋
🦋گیسوی شب 🦋
# پارت صد وسی یک
گیسو:
من اینجا تو بغل آریا چیکار می کردم؟! ...حالم بهم میخورد گرمم بود
- نه ..حالم بده
- گیسو ..
با صدای آرومش نگاش کردم من هنوز تو بغل آریا بودم این خواب نبود فهمیدم کجام لال شدم دستش رو سینم بود متعجب تو چشاش نگاه کردم صورتش خیس عرق بود ورنگش پریده بود
- خوبی گیسو
نمی تونستم حرف بزنم اگه می تونستم می گفتم دستشو از رو سینم برداره
- یه حرفی بزن
دستمو گذاشتم رو دستش آروم دستشو برد عقب وزیر لب گفت : خوبی
- گرممه
نفسشو فوت کرد دستشو رو پیشونیش کشید وگفت : گیسو نفس عمیق بکش
نمی تونستم خوب نفس بکشم
- یکم ...انگار دارم خفه میشم
- خدا رو شکرکه بهتری حالت خیلی بد شده بود
بهم لبخند زد وگفت : ترسوندیمون
آروم از خودش جدام کرد
- آریا ...
لبخند زد وگفت : چیزی نیس بهتر میشی
پیاده شد ودر رو بست یاشار اومد پشت فرمون نشست بخاری رو خاموش کرد وبعدم برگشت طرفم وگفت : خوبی
سرمو تکون دادم
یاشار یکم شیشه رو داد پایین لرز گرفتم
- سرده
دوباره شیشه رو داد بالا در کناریم باز شد وگلین اومد کنارم نشست محکم بغلم کرد وگفت : آبجی خوبی قربونت برم می تونی نفس بکشی
- خوبم ...
ولی نبودم چیزی به روی خودم نیاوردم حالم خوب نبود تو قفسه سینم احساس سنگینی می کردم وسردم بود ولی حال بدترم از بودن کنار آریا بود منو بغل کرده بود ...
- برگردیم گلین
یاشار گفت : برمی گردیم
بوق زد آنا اومد اون بغل دستم نشست وگفت : خوبی عزیزم
- خوبم
آریا هم اومد نشست بغل دست یاشار واون حرکت کرد اینم از جنگل گیسوان که شد یه خاطره ای بد
گلین : گیسو خوبی
دستمو گرفت وگفت : چرا سردی
آریا برگشت نگام کرد وگفت : یه اتفاق بود نترس گیسو چیزی نبود
سرمو رو شونه ای گلین گذاشتم وچشامو بستم همه سکوت کردن وگلین موهامو ناز می کرد نمی دونم چطور خوابم برد شاید از وجود آرامشی بود که آریا بهم انتقال داده بود
# پارت صد وسی یک
گیسو:
من اینجا تو بغل آریا چیکار می کردم؟! ...حالم بهم میخورد گرمم بود
- نه ..حالم بده
- گیسو ..
با صدای آرومش نگاش کردم من هنوز تو بغل آریا بودم این خواب نبود فهمیدم کجام لال شدم دستش رو سینم بود متعجب تو چشاش نگاه کردم صورتش خیس عرق بود ورنگش پریده بود
- خوبی گیسو
نمی تونستم حرف بزنم اگه می تونستم می گفتم دستشو از رو سینم برداره
- یه حرفی بزن
دستمو گذاشتم رو دستش آروم دستشو برد عقب وزیر لب گفت : خوبی
- گرممه
نفسشو فوت کرد دستشو رو پیشونیش کشید وگفت : گیسو نفس عمیق بکش
نمی تونستم خوب نفس بکشم
- یکم ...انگار دارم خفه میشم
- خدا رو شکرکه بهتری حالت خیلی بد شده بود
بهم لبخند زد وگفت : ترسوندیمون
آروم از خودش جدام کرد
- آریا ...
لبخند زد وگفت : چیزی نیس بهتر میشی
پیاده شد ودر رو بست یاشار اومد پشت فرمون نشست بخاری رو خاموش کرد وبعدم برگشت طرفم وگفت : خوبی
سرمو تکون دادم
یاشار یکم شیشه رو داد پایین لرز گرفتم
- سرده
دوباره شیشه رو داد بالا در کناریم باز شد وگلین اومد کنارم نشست محکم بغلم کرد وگفت : آبجی خوبی قربونت برم می تونی نفس بکشی
- خوبم ...
ولی نبودم چیزی به روی خودم نیاوردم حالم خوب نبود تو قفسه سینم احساس سنگینی می کردم وسردم بود ولی حال بدترم از بودن کنار آریا بود منو بغل کرده بود ...
- برگردیم گلین
یاشار گفت : برمی گردیم
بوق زد آنا اومد اون بغل دستم نشست وگفت : خوبی عزیزم
- خوبم
آریا هم اومد نشست بغل دست یاشار واون حرکت کرد اینم از جنگل گیسوان که شد یه خاطره ای بد
گلین : گیسو خوبی
دستمو گرفت وگفت : چرا سردی
آریا برگشت نگام کرد وگفت : یه اتفاق بود نترس گیسو چیزی نبود
سرمو رو شونه ای گلین گذاشتم وچشامو بستم همه سکوت کردن وگلین موهامو ناز می کرد نمی دونم چطور خوابم برد شاید از وجود آرامشی بود که آریا بهم انتقال داده بود
۲۳.۶k
۰۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.