جهت مخالف
جهت مخالف
پارت۹
ادمین ویو:
جونگکوک هم به ات نگا کرد و توی دلش داشت با خودش حرف می زد
کوک:چرا اینجوری نگام می کنه
کوک:چرا هیچی از توی چشماش نمی تونم بخونم
کوک:چشمای ارمیا توی فن ساین باهام حرف می زدن
کوک:چرا چشماش اینقد عمیقه؟
با صدای ات از افکار بیرون اومد
ات:چرا به هم زل زدیم؟
از هم نگاهشونو گرفتن
ولی ات بازم با خودش حرف می زد
ات:واقعن اینجا حوصلم سر میره ولی نمیخوام جیانگ همش بهم بگه برگرد پیشم
ات:یعنی جونگکوکو ببرم
ات:این کوچولویی که اونجوری نگام می کرد اونجا دووم نمیاره
ات:تازه میشناسنش ماسک تغییر هم که نمیزنه
جونگکوک:می گم
ات نگاهش کرد
کوک:از توی نگاهت می تونستم یه چیز خیلی نامفهومی بفهمم
ات:چی؟
کوک:اینکه می خوای منو ببری اون...جا
ات:اصن امکان نداره
کوک:چیییی خب منم حوصلم سر رفته
ات:اصلن و ابدا
کوک دست اتو گرفت و محکم تکونش می داد
کوک:موراننن لطفننننن خواهشششش
ات هم خیلی بی تفاوت به حرکتای کوک بود تا اینکه چشمش به دستش توی دست جونگکوک میوفته...
دستای خودش نسبت به دستای جونگکوک خیلی کوچیک بود و انگار دستاش توی دست یه مرد بالغ بود هر چند جونگکوک یه مرد بالغ بود ولی اونجوری که دست اتو تکون می داد هی بانی بیشتر نبود
جونگکوک چشم بسته از ات درخواست می کرد که باهم برن و ات با تعجب به دستای خودش توی دستای کوک خیره بود...
دستشو کشید بیرون
ات:ولی باید یه چند تا قول بهم بدی
جونگکوک باخوشحالی نگاشکرد
کوک:باشه حالا چی هستن؟
ات:اینکه ماسک تغییر چهره بزنی و فقط کنار خودم باشی و ام خب...
دهن ات برای گفتن این موضوع خشک شد
کوک:چی؟
ات:ام... خب باید...نقش...د...دو...دوست
کوک:اها باشه گرفتم
و سریع روشو برگردوند و سعی کرد نشون نده که قرمز شده
ات:خب بزار زمانی از جیانگ بپرسم
دنبال گوشی گشت و وقتی پیداش کرد که زیر دستای جونگکوک بود چشماش گرد شد هوفی توی دلش گفت و دستشو گذاشت روی دست جونگکوک...
جونگوکو به دست ات روی دست خودش خیره شد ولی ات یکی از انگشتاشو گرفت و دستشو بلند کرد و گوشی از زیر دستشو بیرون اورد و شروع کرد به تایپ کردن
بعد از چند ثانیه پیام جیانگ اومد
جیانگ:پس میای ساعت هشت اونجا باش
ات اخم کرد الان ساعت پنج بود
ات:چرا هشت؟
جیانگ:چون قبل از اینکه مهمونی بیان می خوام یه ساعتی باهم باشیم
ات سریع نوشت
ات:پس ساعت نه میام
و اون شماره رو مسدود کرد...
گوشی رو به جونگکوک پس داد و بعد از توضیح دادن دوباره ی قوانین رفت بیرون
پارت۹
ادمین ویو:
جونگکوک هم به ات نگا کرد و توی دلش داشت با خودش حرف می زد
کوک:چرا اینجوری نگام می کنه
کوک:چرا هیچی از توی چشماش نمی تونم بخونم
کوک:چشمای ارمیا توی فن ساین باهام حرف می زدن
کوک:چرا چشماش اینقد عمیقه؟
با صدای ات از افکار بیرون اومد
ات:چرا به هم زل زدیم؟
از هم نگاهشونو گرفتن
ولی ات بازم با خودش حرف می زد
ات:واقعن اینجا حوصلم سر میره ولی نمیخوام جیانگ همش بهم بگه برگرد پیشم
ات:یعنی جونگکوکو ببرم
ات:این کوچولویی که اونجوری نگام می کرد اونجا دووم نمیاره
ات:تازه میشناسنش ماسک تغییر هم که نمیزنه
جونگکوک:می گم
ات نگاهش کرد
کوک:از توی نگاهت می تونستم یه چیز خیلی نامفهومی بفهمم
ات:چی؟
کوک:اینکه می خوای منو ببری اون...جا
ات:اصن امکان نداره
کوک:چیییی خب منم حوصلم سر رفته
ات:اصلن و ابدا
کوک دست اتو گرفت و محکم تکونش می داد
کوک:موراننن لطفننننن خواهشششش
ات هم خیلی بی تفاوت به حرکتای کوک بود تا اینکه چشمش به دستش توی دست جونگکوک میوفته...
دستای خودش نسبت به دستای جونگکوک خیلی کوچیک بود و انگار دستاش توی دست یه مرد بالغ بود هر چند جونگکوک یه مرد بالغ بود ولی اونجوری که دست اتو تکون می داد هی بانی بیشتر نبود
جونگکوک چشم بسته از ات درخواست می کرد که باهم برن و ات با تعجب به دستای خودش توی دستای کوک خیره بود...
دستشو کشید بیرون
ات:ولی باید یه چند تا قول بهم بدی
جونگکوک باخوشحالی نگاشکرد
کوک:باشه حالا چی هستن؟
ات:اینکه ماسک تغییر چهره بزنی و فقط کنار خودم باشی و ام خب...
دهن ات برای گفتن این موضوع خشک شد
کوک:چی؟
ات:ام... خب باید...نقش...د...دو...دوست
کوک:اها باشه گرفتم
و سریع روشو برگردوند و سعی کرد نشون نده که قرمز شده
ات:خب بزار زمانی از جیانگ بپرسم
دنبال گوشی گشت و وقتی پیداش کرد که زیر دستای جونگکوک بود چشماش گرد شد هوفی توی دلش گفت و دستشو گذاشت روی دست جونگکوک...
جونگوکو به دست ات روی دست خودش خیره شد ولی ات یکی از انگشتاشو گرفت و دستشو بلند کرد و گوشی از زیر دستشو بیرون اورد و شروع کرد به تایپ کردن
بعد از چند ثانیه پیام جیانگ اومد
جیانگ:پس میای ساعت هشت اونجا باش
ات اخم کرد الان ساعت پنج بود
ات:چرا هشت؟
جیانگ:چون قبل از اینکه مهمونی بیان می خوام یه ساعتی باهم باشیم
ات سریع نوشت
ات:پس ساعت نه میام
و اون شماره رو مسدود کرد...
گوشی رو به جونگکوک پس داد و بعد از توضیح دادن دوباره ی قوانین رفت بیرون
۴.۸k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.