عاشقانه
توان نداشتم ازعشق پای پس بکشم
گذاشتم بروی تا کمی نفس بکشم
قلم به دست خودم را کشیدم از سر عجز
نشد که گوشهء چشم تو را سپس بکشم
چه کرده ای که من اینگونه ناگزیر شدم
به جستجوی تو دامن به خار و خس بکشم
ببین جدایی از تو چه بر سرم آورد
چگونه دست از این مرگ زود رس بکشم
چنان دچار فراموشی ام که می ترسم
به دور بال خودم هم شبی قفس بکشم
هوای رفتن تو راه سینه را بسته ست
دلم خوش است که نگذاشتی نفس بکشم
گذاشتم بروی تا کمی نفس بکشم
قلم به دست خودم را کشیدم از سر عجز
نشد که گوشهء چشم تو را سپس بکشم
چه کرده ای که من اینگونه ناگزیر شدم
به جستجوی تو دامن به خار و خس بکشم
ببین جدایی از تو چه بر سرم آورد
چگونه دست از این مرگ زود رس بکشم
چنان دچار فراموشی ام که می ترسم
به دور بال خودم هم شبی قفس بکشم
هوای رفتن تو راه سینه را بسته ست
دلم خوش است که نگذاشتی نفس بکشم
۱۸.۱k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.