عشق بی انتها پارت ۵۶
#کوک
رفتم خونه من:حالا باید چیکار کنم سه سال نمی تونم ولی بخاطر بوساگ تحمل میکنم قلبم تیر میکشید بخاطر همون خوابیدم ولی وسطای خواب پریدم من:بوساگ تو خواب داد زدم بوساگ ولی همش خواب بود حالم خیلی بد بود نمیدونستم باید چیکار کنم پاشدم رفتم یه قرص آرام بخش برداشتم خوردم سرم درد میکرد شدید بعد افتادم رو تخت دوست داشتم الان پیشم بود کنارم میخوابید دلم برا لباش تنگ شده اون لبای صورتیش و شیرینش بعد یخورده گریه همونجوری خوابم برد صبح چشمامو باز کردم باورم نمیشد (اینجا تو خیالش بود😭😭) بوساگ جلو چشم بود چشماش باز بود بهم نگاه میکرد من:بوساگ تو کی اومدی اینجا بوساگ:دیشب یکم چشمامو بازو بسته کردم که دیدم نیست خندم رفت یه بقز کردم پاشدم نشستم به دیوار نگاه میکردم احساس میکردم دیوونه شده بودم یدونه زدم تو صورت خودم تا به خودم بیام بعد پاشدم رفتم هیچی از گلوم پایین نمیرفت بدون صبحونه رفتم به کمپانی رفتم تو کمپانی دیدم بوساگم اونجاست رفتم سمتش من:بوساگ برگشت نگام کرد بوساگ: آه آقا شمایید اینجا چیکار میکنید من:م من اینجا آیدولم بوساگ:واقعا نمیدونستم اسمتون چیه من:اسمم جونگ کوک بوساگ:عااا منم گیریمورتونم من:میدونم بوساگ:منم پارک بوساگم من: میشناسمت بوساگ:آه پس میشناسید من:بله بوساگ: خوب آقای جئون من برم سر کارم وقتی بهم گفت آقا دیوونه شدم از اول چشام به لباش بود خیلی میخواستمشون درست زمانی که خیلی میخوامشون نمی تونم نزدیک بشم ولی خندش رو لباش بود که اون دیوونم میکرد به زور داشتم تحمل میکردم بعد از هم جدا شدیم و رفت بدون اینکه پشتشو نگاه کنه
رفتم خونه من:حالا باید چیکار کنم سه سال نمی تونم ولی بخاطر بوساگ تحمل میکنم قلبم تیر میکشید بخاطر همون خوابیدم ولی وسطای خواب پریدم من:بوساگ تو خواب داد زدم بوساگ ولی همش خواب بود حالم خیلی بد بود نمیدونستم باید چیکار کنم پاشدم رفتم یه قرص آرام بخش برداشتم خوردم سرم درد میکرد شدید بعد افتادم رو تخت دوست داشتم الان پیشم بود کنارم میخوابید دلم برا لباش تنگ شده اون لبای صورتیش و شیرینش بعد یخورده گریه همونجوری خوابم برد صبح چشمامو باز کردم باورم نمیشد (اینجا تو خیالش بود😭😭) بوساگ جلو چشم بود چشماش باز بود بهم نگاه میکرد من:بوساگ تو کی اومدی اینجا بوساگ:دیشب یکم چشمامو بازو بسته کردم که دیدم نیست خندم رفت یه بقز کردم پاشدم نشستم به دیوار نگاه میکردم احساس میکردم دیوونه شده بودم یدونه زدم تو صورت خودم تا به خودم بیام بعد پاشدم رفتم هیچی از گلوم پایین نمیرفت بدون صبحونه رفتم به کمپانی رفتم تو کمپانی دیدم بوساگم اونجاست رفتم سمتش من:بوساگ برگشت نگام کرد بوساگ: آه آقا شمایید اینجا چیکار میکنید من:م من اینجا آیدولم بوساگ:واقعا نمیدونستم اسمتون چیه من:اسمم جونگ کوک بوساگ:عااا منم گیریمورتونم من:میدونم بوساگ:منم پارک بوساگم من: میشناسمت بوساگ:آه پس میشناسید من:بله بوساگ: خوب آقای جئون من برم سر کارم وقتی بهم گفت آقا دیوونه شدم از اول چشام به لباش بود خیلی میخواستمشون درست زمانی که خیلی میخوامشون نمی تونم نزدیک بشم ولی خندش رو لباش بود که اون دیوونم میکرد به زور داشتم تحمل میکردم بعد از هم جدا شدیم و رفت بدون اینکه پشتشو نگاه کنه
۲۳.۵k
۰۲ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.