گناه نگاه *شیرین*
گناه نگاه *شیرین*
با کشیدن تابلو داشتم خودم سر گرم می کردم که مامان اومد داخل وگفت : نمیای شام دخترم
- چرا مامان الان تموم میشه
مامان: عالی شد مثله همیشه
- بنظرتون چیزی کم نداره
- نه عزیزم خیلی خوبه پاشو دختر ضعف کردی
با رفتن مامان دستهام شستم وبعدم صورتمو ورفتم پایین شام تو سکوت خورده شد
بابا: دخترم امروز اصلا پایین نیومدی
مامان : تابلوش رو تموم کرده
بابا بالبخند: آفرین دخترم می تونم ببینم
- البته بابا
بابا : کی می خوای نمایشگاه راه بندازی من که بیشتر از تومشتاقم
- یکی دیگه مونده بابا
بعد از شام همراه بابا به اتاقم رفتیم البته اتاق کارم که مخصوص کشیدن تابلوهام بود بابا با تحسین نگاه می کرد
با اینکه نمی دونم با چه مفهومی کشیدی ولی خیلی قشنگه
اخ که چقدر خوشحال بودم نقاشی من ارث مادری بود چیزی که خود مادرم از بر بود وخبره البته استاد جمالی خیلی کمکم کرده بود همه ای فن هام از اون یاد گرفته بودم بابا بغلم کرد وگفت منتظر آخرین هنرتم دخترم می دونم کارت عالیه وهمه تابلوهات به فروش میرسه
- مرسی بابایی
با رفتن بابا یه کتاب برداشتم ولی انقدر فکرم مشغول بود نمی تونستم کتاب بخونم گذشته ونقاشی هام وآینده فکرم رو بهم زده بود چشام بستم سیاهی بود که دلمو می لرزوند چشای سیاهی که هنوزم رهام نکرده بود بعد از این چند سال چشام باز کردم یه بوم بزرگ گذاشتم روی چهار پایه رنگ مشکی خالی کردم انقدر مشغول کارم بودم که متوجه ساعت نشدم فقط انقدر خسته بودم که خودم انداختم روی کاناپه و نمی دونم چطور خوابیدم
*************
با حس دستی تو موهام لبخند نشست دو لبم قلقلکم می شد ولی خوابمم میومد به زور چشام باز کردم از دیدن کسی که رو به روم بود از هیجان جیغ کشیدم ومحکم بغلش کردم
له شدم دختر
- وای خدا خدا باورم نمیشه
انقدر تو بغلش موندم وآروم اشک ریختم تا آروم شدم
خانم کوچلوی من چشه چرا گریه می کنی عزیز دلم
- دلم برات تنگ شده بود
- دیگه اومدم پیشت بمونم کوچلوی خوشگل من
حالا هم پاشو دست صورتت بشور این موهای خوشگلتم جم کن شبیه جن ها شدی
با حرس زدم به بازوش وگفتم : تو خودت جن هستی اونوقت به من این حرف می زنی باهات قهرم
با صدا خندید وگفت دیونه نیومده باز قهر کردی بر می گردم هان
خیره نگاش کردم خندید وگفت شوخی کردم من برم پایین تو هم بیا
بلاخره دایی محمود برگشته بود با خوشحالی رفتم جلو آینه موهام تند تند برو زدم بعدم مسواک وصورتم شستم لباسم عوض کردم موهام مرتب کردم ورفتم پایین بابا ومامان هر دو خونه بودن
- شما خونه اید ؟!
مامان : آره دایی جونت غافلگیرمون کرد
دستامو انداختم دور گردن محمود وگفتم من یکی شوکه شدم
نرگس خانم میوه آورد وگفت دخترم صبحانه نمی خوری
چرا اتفاقا خیلی گشنمه ولی دلمم نمیاد محمود تنها بزارم می ترسم باز بره
محمود: نترس عزیزم خیالت راحت حالا حالا ها اینجام
دویدم تو آشپزخونه و تند تند صبحانه خوردم وبرگشتم دایی محمود داشت حرف می زد
- حالا تا یکم حالم جا بیاد چشم خواهر حالا زوده
- چی زوده؟!
مامان: می خوام جشن بگیرم میگه زوده
- اره خوب خسته است
بابا : حق با شیرینه ناهید جان بزارمحمود خودش با اینجا وقف بده بعدم جشن وکارای دیگه
محمود: الان فقط دلم خیابون گردی میخواد
- آخ جووون من پا یه ام
محمود دستمو کشید افتادم تو بغلش باخنده گفت نگاه حرف زدن خانم همه خندیدیم وقرار شد بعد نهار بریم دور دور
با کشیدن تابلو داشتم خودم سر گرم می کردم که مامان اومد داخل وگفت : نمیای شام دخترم
- چرا مامان الان تموم میشه
مامان: عالی شد مثله همیشه
- بنظرتون چیزی کم نداره
- نه عزیزم خیلی خوبه پاشو دختر ضعف کردی
با رفتن مامان دستهام شستم وبعدم صورتمو ورفتم پایین شام تو سکوت خورده شد
بابا: دخترم امروز اصلا پایین نیومدی
مامان : تابلوش رو تموم کرده
بابا بالبخند: آفرین دخترم می تونم ببینم
- البته بابا
بابا : کی می خوای نمایشگاه راه بندازی من که بیشتر از تومشتاقم
- یکی دیگه مونده بابا
بعد از شام همراه بابا به اتاقم رفتیم البته اتاق کارم که مخصوص کشیدن تابلوهام بود بابا با تحسین نگاه می کرد
با اینکه نمی دونم با چه مفهومی کشیدی ولی خیلی قشنگه
اخ که چقدر خوشحال بودم نقاشی من ارث مادری بود چیزی که خود مادرم از بر بود وخبره البته استاد جمالی خیلی کمکم کرده بود همه ای فن هام از اون یاد گرفته بودم بابا بغلم کرد وگفت منتظر آخرین هنرتم دخترم می دونم کارت عالیه وهمه تابلوهات به فروش میرسه
- مرسی بابایی
با رفتن بابا یه کتاب برداشتم ولی انقدر فکرم مشغول بود نمی تونستم کتاب بخونم گذشته ونقاشی هام وآینده فکرم رو بهم زده بود چشام بستم سیاهی بود که دلمو می لرزوند چشای سیاهی که هنوزم رهام نکرده بود بعد از این چند سال چشام باز کردم یه بوم بزرگ گذاشتم روی چهار پایه رنگ مشکی خالی کردم انقدر مشغول کارم بودم که متوجه ساعت نشدم فقط انقدر خسته بودم که خودم انداختم روی کاناپه و نمی دونم چطور خوابیدم
*************
با حس دستی تو موهام لبخند نشست دو لبم قلقلکم می شد ولی خوابمم میومد به زور چشام باز کردم از دیدن کسی که رو به روم بود از هیجان جیغ کشیدم ومحکم بغلش کردم
له شدم دختر
- وای خدا خدا باورم نمیشه
انقدر تو بغلش موندم وآروم اشک ریختم تا آروم شدم
خانم کوچلوی من چشه چرا گریه می کنی عزیز دلم
- دلم برات تنگ شده بود
- دیگه اومدم پیشت بمونم کوچلوی خوشگل من
حالا هم پاشو دست صورتت بشور این موهای خوشگلتم جم کن شبیه جن ها شدی
با حرس زدم به بازوش وگفتم : تو خودت جن هستی اونوقت به من این حرف می زنی باهات قهرم
با صدا خندید وگفت دیونه نیومده باز قهر کردی بر می گردم هان
خیره نگاش کردم خندید وگفت شوخی کردم من برم پایین تو هم بیا
بلاخره دایی محمود برگشته بود با خوشحالی رفتم جلو آینه موهام تند تند برو زدم بعدم مسواک وصورتم شستم لباسم عوض کردم موهام مرتب کردم ورفتم پایین بابا ومامان هر دو خونه بودن
- شما خونه اید ؟!
مامان : آره دایی جونت غافلگیرمون کرد
دستامو انداختم دور گردن محمود وگفتم من یکی شوکه شدم
نرگس خانم میوه آورد وگفت دخترم صبحانه نمی خوری
چرا اتفاقا خیلی گشنمه ولی دلمم نمیاد محمود تنها بزارم می ترسم باز بره
محمود: نترس عزیزم خیالت راحت حالا حالا ها اینجام
دویدم تو آشپزخونه و تند تند صبحانه خوردم وبرگشتم دایی محمود داشت حرف می زد
- حالا تا یکم حالم جا بیاد چشم خواهر حالا زوده
- چی زوده؟!
مامان: می خوام جشن بگیرم میگه زوده
- اره خوب خسته است
بابا : حق با شیرینه ناهید جان بزارمحمود خودش با اینجا وقف بده بعدم جشن وکارای دیگه
محمود: الان فقط دلم خیابون گردی میخواد
- آخ جووون من پا یه ام
محمود دستمو کشید افتادم تو بغلش باخنده گفت نگاه حرف زدن خانم همه خندیدیم وقرار شد بعد نهار بریم دور دور
۱۱.۲k
۲۱ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.