🪴انسانهای امیدوار 🥑
_به دنبال نشانه ای از امید دنیا را گشتم اما نبود، نگرد، نیست. همین ها را شنیدم از آدم هایی که حتی ذره ای فکرش را نمیکردم. آنها به من و اهدافم میخندیدند اما من هنوز دنبال او هستم. دنبال نشانه ای از وجودش گشتم. گشتم. و باز هم گشتم تا رسیدم به کلبه ای مخروبه. پیرزنی آنجا بود. غمگین اما با دلی سفید منتظر بود.
اما منتظر چی ؟
کنار او نشستم. گفتم و او فقط گوش داد به غم هایم به حرفایم ، من هم گوش دادم به حرفهایش و درد هایش. در آخر چشمانش را از من گرفت و به جاده رو به رویش دوخت و گفت: او زنده است. شاید جنگ بوده شاید هزاران نفر فوت شدند اما او زندست. رفت تا آب پیدا کند اما هنوز نیامده.
ناگهان احساس کردم زمان متوقف شده است.
او می گفت از آدمی که تنها سهم خوشبختی کوتاهش بود. من در آن لحظه امید را به چشم دیدم.
پیش او ماندم. تا زمان مرگم فقط زیر لب خواندم : امید هست!.
_سوم آگوست 2023
اما منتظر چی ؟
کنار او نشستم. گفتم و او فقط گوش داد به غم هایم به حرفایم ، من هم گوش دادم به حرفهایش و درد هایش. در آخر چشمانش را از من گرفت و به جاده رو به رویش دوخت و گفت: او زنده است. شاید جنگ بوده شاید هزاران نفر فوت شدند اما او زندست. رفت تا آب پیدا کند اما هنوز نیامده.
ناگهان احساس کردم زمان متوقف شده است.
او می گفت از آدمی که تنها سهم خوشبختی کوتاهش بود. من در آن لحظه امید را به چشم دیدم.
پیش او ماندم. تا زمان مرگم فقط زیر لب خواندم : امید هست!.
_سوم آگوست 2023
۱۰.۵k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲