بهش گفتم میترسم میترسم یه روزی بیاد که حضورت رو احسا

بهش گفتم: «می‌ترسم. می‌ترسم یه روزی بیاد که حضورت رو احساس نکنم»
گفت: «من که جایی نمی‌رم، همیشه هستم»
چشماش هیچ‌وقت دروغ‌گوهای خوبی نبودن. بهشون خیره شدم و گفتم: «بودن داریم تا بودن. می‌شه کیلومترها از هم دور بود، می‌شه روزها و ماه‌ها همدیگه رو ندید، اما به یاد هم بود و به اندازه‌ی هزار سال از هم خاطره داشت. من می‌ترسم. می‌ترسم این روزا یادت بره»
سکوت کرد. دستش رو گرفتم و گفتم: «بیا یه قولی بهم بده. قول بده با من یا بی‌من، هرجای دنیا که نفس می‌کشی، من رو از یاد نبری. من فوبیای فراموش شدن دارم.»
دیدگاه ها (۱)

تنها یک چیز رااز تو بیشتر دوست دارماینکه تو را دوست دارممیخو...

:(

👌

دیر کردم تو شبی که گفتی باید جدا شیمچشمامو وا میکنم میبندم پ...

ملت اون پست که راجبه ایشون نوشتم رو کامل بخونین به تاریخشم ت...

هر موقع میدیدمش خنده روی لبش بود یه روز بهش گفتم خوشبحالت......

1- بن سلمان می خواد وابستگی عربستان به " نفت " رو کاهش بده خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط