خیلقشنگ

#خیلےقشنگھ 😍
روزی ڪھ مصطفے بھ خواستگاری من آمد مادرم بھ او گفت :  این دختر صبح ها ڪھ از خواب پا مے شود ، در فاصلھ ای ڪھ دستش را شسته و مسواڪ می زند ، یڪ نفر تختش را مرتب ڪرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده ڪرده اند. شما مے توانید با این دختر ازدواج ڪنید ؟

مصطفے ڪھ خیلے آرام گوش مےڪرد ؛ گفت : من نمے توانم برایش مستخدم بگیرم ، ولے قول مے دهم تا زنده ام ،وقتے بیدار شد ، تختش را مرتب ڪنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت.
تا وقتی شهید شد این کار را مےڪرد ، خودش قهوه نمے خورد اما چون مے دانست ما لبنانے ها عادت داریم ؛ درست مےڪرد و وقتی منعش مےڪردم ، مےگفت : من بھ مادرتان قول داده ام تا زنده ام این کار را برای شما بکنمــ
#همسرشهیدچمرآن
#التماس_دعا
#رَبَّنا_هَبْ_لَنا_مِنْ_أَزْواجِنا_وَ_ذُرِّیَّاتِنا_قُرَّةَ_أَعْیُنٍ_وَ_اجْعَلْنا_لِلْمُتَّقینَ_إِماماً
دیدگاه ها (۱)

سکانسـ اول:-حسین ؟ + اوهوم! -امیر علی ؟ + آرہ! -سبحان ؟ + ام...

‎طوبا خانم که فوت کرد همه گفتند چهلم نشده حسین آقا می رود ...

#حتمابخونیممذهبی بودمکارم شده بود چیک و چیک!سلفی و یهویی..عک...

اصلا ڪی گفته آقا پسر میاد خواستگاریباید ماشین داشته باشه؟زن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط