و هرچه می بینم هیچ جور بهتر نیست
و هرچه می بینم هیچ جور بهتر نیست
کسی شبیه من اینقدر خاک بر سر نیست
:
کمی خودش را همرنگ با جماعت کرد
اوایلش مشکل داشت، بعد عادت کرد
عجیب از همه ی کرده اش پشیمان بود
غزل نوشت و خودش را دوباره راحت کرد
همیشه با دعوا بحث حل نخواهد شد
شبیه بچه ی آدم نشست صحبت کرد
نشست و گفت: عزیزم مرا ببخش، نرو
(مراببخش) موثر نبود، منت کرد
بلند شد برود، رفت توی لاک خودش
و توی لاک خودش بیشتر حماقت کرد
غروب، کافه ی سید، صدای قل قل درد
نشست و بغضش را توی کافه قسمت کرد
□
شبیه دانه ی اسپند روی آتش بود
کسی خلاصه نفهمید که چه مرگش بود
:
اگرچه شک اش را بر یقین گذاشته بود
از ابتدا فرض اش را بر این گذاشته بود
که هیچوقت گزندی به مار ها نرسد
برای پیرهنش آستین گذاشته بود
کلاغ قصه ی ما مشکلات روحی داشت
شروع قصه سرش را زمین گذاشته بود
درست از سر ((سعدی)) دلم عجیب تپید
قرار بعدی را ((صابرین)) گذاشته بود
همیشه هم حالم از معین بهم میخورد
و تاکسی هم از اول معین گذاشته بود
پیام داد شبی اینکه: من بدون تو ...
بجای (می میرم) نقطه چین گذاشته بود
□
به چرخش مه و خورشید و باد فکر نکن
به من علاقه نداری؟؟ زیاد فکر نکن
:
به سمت نقطه ی پایان فیلم راهی بود
اگرچه فعل رسیدن خیال واهی بود
میان خاطره هایش تو را بغل میکرد
چه انتزاع عجیبی، عجب گناهی بود
روایت است: خدا پشت میز کار خودش
زمان خلقت حوا سر دو راهی بود
و جالب است که شیطان هنوز معتقد است
که آفرینش ما کار اشتباهی بود
روایت است: مرا ترک میکنی یک شب
شبی که شخصیت خوب فیلم خواهی بود
غروب، یک زن شهریوری (فلق) میخواند
سر جنازه مردی که تیر ماهی بود ...
□
:
کسی شبیه من اینقدر خاک بر سر نیست
:
کمی خودش را همرنگ با جماعت کرد
اوایلش مشکل داشت، بعد عادت کرد
عجیب از همه ی کرده اش پشیمان بود
غزل نوشت و خودش را دوباره راحت کرد
همیشه با دعوا بحث حل نخواهد شد
شبیه بچه ی آدم نشست صحبت کرد
نشست و گفت: عزیزم مرا ببخش، نرو
(مراببخش) موثر نبود، منت کرد
بلند شد برود، رفت توی لاک خودش
و توی لاک خودش بیشتر حماقت کرد
غروب، کافه ی سید، صدای قل قل درد
نشست و بغضش را توی کافه قسمت کرد
□
شبیه دانه ی اسپند روی آتش بود
کسی خلاصه نفهمید که چه مرگش بود
:
اگرچه شک اش را بر یقین گذاشته بود
از ابتدا فرض اش را بر این گذاشته بود
که هیچوقت گزندی به مار ها نرسد
برای پیرهنش آستین گذاشته بود
کلاغ قصه ی ما مشکلات روحی داشت
شروع قصه سرش را زمین گذاشته بود
درست از سر ((سعدی)) دلم عجیب تپید
قرار بعدی را ((صابرین)) گذاشته بود
همیشه هم حالم از معین بهم میخورد
و تاکسی هم از اول معین گذاشته بود
پیام داد شبی اینکه: من بدون تو ...
بجای (می میرم) نقطه چین گذاشته بود
□
به چرخش مه و خورشید و باد فکر نکن
به من علاقه نداری؟؟ زیاد فکر نکن
:
به سمت نقطه ی پایان فیلم راهی بود
اگرچه فعل رسیدن خیال واهی بود
میان خاطره هایش تو را بغل میکرد
چه انتزاع عجیبی، عجب گناهی بود
روایت است: خدا پشت میز کار خودش
زمان خلقت حوا سر دو راهی بود
و جالب است که شیطان هنوز معتقد است
که آفرینش ما کار اشتباهی بود
روایت است: مرا ترک میکنی یک شب
شبی که شخصیت خوب فیلم خواهی بود
غروب، یک زن شهریوری (فلق) میخواند
سر جنازه مردی که تیر ماهی بود ...
□
:
۱.۸k
۰۱ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.