( بیگانه حیا کن ٬ جامعه رو رها کن
( بیگانه حیا کن ٬ جامعه رو رها کن
نگاهی به داستان سگ ولگرد اثر صادق هدایت
«در ته چشمهای او روحی انسانی دیده میشد» این جمله از متن داستان سگ ولگرد نوشته ی صادق هدایت می باشد که در مورد معرفی آن سگ بکار رفته است.
اما جامعه ایی که این حیوان بدبخت بینوا در آن گم و گرفتار شده تغریبا تهی از حتی کوچکترین نشانه های انسانیت است و اتفاقا یک روح شیطانی مانند پهن اهریمن در دو گوشه چشمان این جامعه دیده میشود .
پات نام سگی نر است که لگد تقدیر گیجگاه او را نشانه گرفته و از خانه به وسط جامعه پرتاب اش کرده و آنجا مفتخر به آشنایی با تفربحات ملت شده است از جمله: دزدیدن اموالش (قلاده) ٬ رانده شدن از هر جا که سایبانی دارد ٬ تمرین سنگ اندازی و نشانه گیری با سیبل قرار دادن کمرش ٬ فحش خوردن از چپ و راست و شکنجه شدن و ...
میتوان گفت این داستان دارای دو شخصیت اصلی است: بیگانه و جامعه !
اما بهانه صادق هدایت برای شکل دادن به اغاز یک بیگانگی چیست؟ پاسخ در یک نیاز غریزی است و جنس ماده ٬ روزی از روزها در فصل پاییز پات به همراه صاحبش به بیرون برده شد و در این حین بوی سگی ماده به مشامش رسید و به دنبال بو براه افتاد و سرانجام هم سگ ماده را نیافت و این آغاز یک تغییر بزرگ در زندگی «پات» بود زیرا هر چه که سمت بوی سگ ماده میرفت از مامن و خانه و صاحبش دور و دور تر میشد و تلاش گسترده برای بازگشت به زندگی آرام گذشته اش بیهوده افتاد تا جایی که تبدیل به یک ولگرد بدبخت مفلوک شد و دمش را تکانی داد و به آغوش جامعه اندر شد !
اما در عمق داستان همانطور که گفتیم دو شخصیت داریم اول 'سگ ولگرد" که میتواند نمادی باشد بعنوان یک موجود بیگانه و غیر قابل درک برای دیگران و سپس خیلی زود نویسنده از چهره ی شخصیت دوم پرده برداری میکند یعنی: جامعه بطور دقیق تر "عوام"
در تقابل این دو شخصیت سرانجام جامعه پیروز میشوند ٬ چرا؟ چون شخصیت اول را از خود نمیدانند لذا بطور غیر ارادی و ناخوداگاهانه بر اثر یک جهل جمعی در یک اقدام ملی میهنی دست به دست هم میدهند و چنان پدر شخصیت اول را در میاورند تا درس عبرتی شود برای دیگر بیگانگان !
جناب جامعه تا میبیند بیگانه مورد نظر (سگ ولگرد) دارد سعی میکند تا شاید راهی برای ارتباط با بخشی از او پبدا کند او را هر بار به شیوه ایی تازه از خود میراند یعنی رسما به او اعلام میکند؛ برو بمیر دیگه لامصب!
در فضای این جامعه هیچ صدایی از زندگی به گوش نمیرسد و تنها گاهی ناله ی غم انگیز سگی از گوشه ایی بلند میشود که حاصل گشنگی ٬ تنهایی ٬ بی کسی و شکنجه شدن توسط جامعه است. و البته این قبیل ناله ها هرگز چرت این جامعه را پاره نکرد.
در پایان داستان یک شخصی پیدا میشود مانند فرشته ی مرگ! او می اید بک دستی بر سر سگ میکشد و تکه نانی به او میدهد و همچون قهرمان های فیلم های وسترن قدیمی سوار بر اسبش(اتومبیل) به سمتی نامعلوم براه افتاد تا کم کم از پرده نمایش محو شود ٬ پات»« بدبخت هم دلخوش به اینکه بالاخره یک نفر او را داخل ادم حساب کرد جانی دوباره گرفت و به دنبال آخرین ناجی اش دوان دوان براه افتاد اما نهایتا سرعت قهرمان از پات بیشتر بود و پات بعلت ضعف و تحلیل رفتن قدرت جسمی از تلاش باز ایستاد و دانست که به پایان زندگی اش رسیده است.
در لحظه مرگ سه کلاغ بر بالای سر «پات» یا همان بیگانه. خودمان ظاهر شدند که بنظر مامورانی بودند تا خبر پیروزی و نابودی کامل بیگانه را به جامعه ابلاغ کنند.
امروزه همچنان رگه هایی پررنگ از داستان سگ ولگرد که قبل از جنگ جهانی دوم نوشته شده است را بطور روزمره مشاهده میکنیم چه در بحث حیوان آزاری و چه در مقوله ببگانگی یک فرد با جامعه خویش ...
▫ ️یاسر اسلامی نوکنده
نگاهی به داستان سگ ولگرد اثر صادق هدایت
«در ته چشمهای او روحی انسانی دیده میشد» این جمله از متن داستان سگ ولگرد نوشته ی صادق هدایت می باشد که در مورد معرفی آن سگ بکار رفته است.
اما جامعه ایی که این حیوان بدبخت بینوا در آن گم و گرفتار شده تغریبا تهی از حتی کوچکترین نشانه های انسانیت است و اتفاقا یک روح شیطانی مانند پهن اهریمن در دو گوشه چشمان این جامعه دیده میشود .
پات نام سگی نر است که لگد تقدیر گیجگاه او را نشانه گرفته و از خانه به وسط جامعه پرتاب اش کرده و آنجا مفتخر به آشنایی با تفربحات ملت شده است از جمله: دزدیدن اموالش (قلاده) ٬ رانده شدن از هر جا که سایبانی دارد ٬ تمرین سنگ اندازی و نشانه گیری با سیبل قرار دادن کمرش ٬ فحش خوردن از چپ و راست و شکنجه شدن و ...
میتوان گفت این داستان دارای دو شخصیت اصلی است: بیگانه و جامعه !
اما بهانه صادق هدایت برای شکل دادن به اغاز یک بیگانگی چیست؟ پاسخ در یک نیاز غریزی است و جنس ماده ٬ روزی از روزها در فصل پاییز پات به همراه صاحبش به بیرون برده شد و در این حین بوی سگی ماده به مشامش رسید و به دنبال بو براه افتاد و سرانجام هم سگ ماده را نیافت و این آغاز یک تغییر بزرگ در زندگی «پات» بود زیرا هر چه که سمت بوی سگ ماده میرفت از مامن و خانه و صاحبش دور و دور تر میشد و تلاش گسترده برای بازگشت به زندگی آرام گذشته اش بیهوده افتاد تا جایی که تبدیل به یک ولگرد بدبخت مفلوک شد و دمش را تکانی داد و به آغوش جامعه اندر شد !
اما در عمق داستان همانطور که گفتیم دو شخصیت داریم اول 'سگ ولگرد" که میتواند نمادی باشد بعنوان یک موجود بیگانه و غیر قابل درک برای دیگران و سپس خیلی زود نویسنده از چهره ی شخصیت دوم پرده برداری میکند یعنی: جامعه بطور دقیق تر "عوام"
در تقابل این دو شخصیت سرانجام جامعه پیروز میشوند ٬ چرا؟ چون شخصیت اول را از خود نمیدانند لذا بطور غیر ارادی و ناخوداگاهانه بر اثر یک جهل جمعی در یک اقدام ملی میهنی دست به دست هم میدهند و چنان پدر شخصیت اول را در میاورند تا درس عبرتی شود برای دیگر بیگانگان !
جناب جامعه تا میبیند بیگانه مورد نظر (سگ ولگرد) دارد سعی میکند تا شاید راهی برای ارتباط با بخشی از او پبدا کند او را هر بار به شیوه ایی تازه از خود میراند یعنی رسما به او اعلام میکند؛ برو بمیر دیگه لامصب!
در فضای این جامعه هیچ صدایی از زندگی به گوش نمیرسد و تنها گاهی ناله ی غم انگیز سگی از گوشه ایی بلند میشود که حاصل گشنگی ٬ تنهایی ٬ بی کسی و شکنجه شدن توسط جامعه است. و البته این قبیل ناله ها هرگز چرت این جامعه را پاره نکرد.
در پایان داستان یک شخصی پیدا میشود مانند فرشته ی مرگ! او می اید بک دستی بر سر سگ میکشد و تکه نانی به او میدهد و همچون قهرمان های فیلم های وسترن قدیمی سوار بر اسبش(اتومبیل) به سمتی نامعلوم براه افتاد تا کم کم از پرده نمایش محو شود ٬ پات»« بدبخت هم دلخوش به اینکه بالاخره یک نفر او را داخل ادم حساب کرد جانی دوباره گرفت و به دنبال آخرین ناجی اش دوان دوان براه افتاد اما نهایتا سرعت قهرمان از پات بیشتر بود و پات بعلت ضعف و تحلیل رفتن قدرت جسمی از تلاش باز ایستاد و دانست که به پایان زندگی اش رسیده است.
در لحظه مرگ سه کلاغ بر بالای سر «پات» یا همان بیگانه. خودمان ظاهر شدند که بنظر مامورانی بودند تا خبر پیروزی و نابودی کامل بیگانه را به جامعه ابلاغ کنند.
امروزه همچنان رگه هایی پررنگ از داستان سگ ولگرد که قبل از جنگ جهانی دوم نوشته شده است را بطور روزمره مشاهده میکنیم چه در بحث حیوان آزاری و چه در مقوله ببگانگی یک فرد با جامعه خویش ...
▫ ️یاسر اسلامی نوکنده
۱۱.۷k
۱۸ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.