رمان عشق برازنده من
پارت۱۹
ویو لیا صبح**
صبح بیدار شدم دیدم کوک نیس رفتم پایین دیدم نشسته داره صبحونه میخورعه عجیبه یکم اعصبی ب نظر می اومد🤷🏻♀️
لیا: اوم میگم چ عجب زود بیدار شد پس چرا منو بیدار نکردی؟هوم؟؟
کوک:....
لیا: چیزی شده؟
کوک:...
لیا: هی چرا باهام حرف نمیزنی مگ چیکار کردمم باز قهر کردی؟
کوک: لیا
لیا: هان جانم بگوو چی شده؟
کوک: میگم ما تا کی میخاییم اینجوری ادامه بدیمم؟
لیا: هه منظورت چیه؟
کوک: منظورم اینع دیگ خسته شدم از این وضع
لیا: کوک میفهمی داری چی میگی؟(بغض)
کوک: لیا میگم یعنی ما پس کی میخاییم ازدواج کنیم؟
لیا: اها. کوک ببین من خانوادم فک نکنم قبول کنن چون من..
کوک: میدونم میدونم ب خاطره ازدواج زوری فرار کردی ولی خب ما همدیگرو دوس داریمم وقتی یونگی از مریم خاستگار کرد حسودیم شد خب منم میخامم این کارو بکنم و ازدواج کنیم زودتر از یونگی ایناا
لیا: اوهه😂حالا معلوم شد تو حسودی کرد اخ بانیی کیوت من🙂😉 ولی خب خانواده من چی؟
کوک: فقط باهاش حرف بزنیم شاید قبول کردن؟
لیا: باشه ی امتحانی بکنیم
کوک: عالیه پس فردا میریم ایران😁
لیا: چیییییی؟ فرداااااا؟ زود نیسسس😐😐
کوک: عه اروم ن زود نیس آماده باش فردا میخام مادر زن و پدرزنمو ببینم😉
لیا: نمیدونم ولی زیادی عجله میکنیمم
کوک: ن خیلی هم دیر کردیمم
لیا: اوم😶
چن دقیقه بعدگوشیم زنگ خورد مریم بود
لیا: الو
مریم: سلام چته حالت خوبه؟
لیا : اوم ن زیاد
مریم: چرا چی شده
لیا: کل ماجرا رو گف
مریم: لیا خانوادت فک کنم ب همین زودی ازدواج شمارو قبول نکنن میدونی دیگ؟؟
لیا: اوووف میدونم ولی خب کوک راس میگه تا کی میخاییم اینجوری ادامه بدیمم
مریم: باش کی میرین؟
لیا:فردا
مریم: وات؟ چرا انقدر زود
لیا: نمیدونمممممم کوک گف هر چه زود تر بهتر
مریم: باش امیدوارم قبول کنن موفق باشین
لیا: باش کاری باری نداری؟
مریم: نوچ رفیق مواظب خودت باشش در ضمن وقتی رفتین خبر بده تو فرودگاه ببینمت بعد برین
لیا: اوکی بایی
مریم: بایی
فردا**
چمدونمون رو آماده کرده بودیمم و راه اوفتادیم فرودگاه که دیدیم شوگا و مریممم اونجان ازشون خدافظی کردیم و سوار هواپیما شدیم تو راه هی دعا میکردم که قبول کنن رابطه مون رو هی خدا خدا میکردمم رسیدیم و رفتیم خونه در زدم که یهوو....
لایک و کامنتت😐🔪🌚
ویو لیا صبح**
صبح بیدار شدم دیدم کوک نیس رفتم پایین دیدم نشسته داره صبحونه میخورعه عجیبه یکم اعصبی ب نظر می اومد🤷🏻♀️
لیا: اوم میگم چ عجب زود بیدار شد پس چرا منو بیدار نکردی؟هوم؟؟
کوک:....
لیا: چیزی شده؟
کوک:...
لیا: هی چرا باهام حرف نمیزنی مگ چیکار کردمم باز قهر کردی؟
کوک: لیا
لیا: هان جانم بگوو چی شده؟
کوک: میگم ما تا کی میخاییم اینجوری ادامه بدیمم؟
لیا: هه منظورت چیه؟
کوک: منظورم اینع دیگ خسته شدم از این وضع
لیا: کوک میفهمی داری چی میگی؟(بغض)
کوک: لیا میگم یعنی ما پس کی میخاییم ازدواج کنیم؟
لیا: اها. کوک ببین من خانوادم فک نکنم قبول کنن چون من..
کوک: میدونم میدونم ب خاطره ازدواج زوری فرار کردی ولی خب ما همدیگرو دوس داریمم وقتی یونگی از مریم خاستگار کرد حسودیم شد خب منم میخامم این کارو بکنم و ازدواج کنیم زودتر از یونگی ایناا
لیا: اوهه😂حالا معلوم شد تو حسودی کرد اخ بانیی کیوت من🙂😉 ولی خب خانواده من چی؟
کوک: فقط باهاش حرف بزنیم شاید قبول کردن؟
لیا: باشه ی امتحانی بکنیم
کوک: عالیه پس فردا میریم ایران😁
لیا: چیییییی؟ فرداااااا؟ زود نیسسس😐😐
کوک: عه اروم ن زود نیس آماده باش فردا میخام مادر زن و پدرزنمو ببینم😉
لیا: نمیدونم ولی زیادی عجله میکنیمم
کوک: ن خیلی هم دیر کردیمم
لیا: اوم😶
چن دقیقه بعدگوشیم زنگ خورد مریم بود
لیا: الو
مریم: سلام چته حالت خوبه؟
لیا : اوم ن زیاد
مریم: چرا چی شده
لیا: کل ماجرا رو گف
مریم: لیا خانوادت فک کنم ب همین زودی ازدواج شمارو قبول نکنن میدونی دیگ؟؟
لیا: اوووف میدونم ولی خب کوک راس میگه تا کی میخاییم اینجوری ادامه بدیمم
مریم: باش کی میرین؟
لیا:فردا
مریم: وات؟ چرا انقدر زود
لیا: نمیدونمممممم کوک گف هر چه زود تر بهتر
مریم: باش امیدوارم قبول کنن موفق باشین
لیا: باش کاری باری نداری؟
مریم: نوچ رفیق مواظب خودت باشش در ضمن وقتی رفتین خبر بده تو فرودگاه ببینمت بعد برین
لیا: اوکی بایی
مریم: بایی
فردا**
چمدونمون رو آماده کرده بودیمم و راه اوفتادیم فرودگاه که دیدیم شوگا و مریممم اونجان ازشون خدافظی کردیم و سوار هواپیما شدیم تو راه هی دعا میکردم که قبول کنن رابطه مون رو هی خدا خدا میکردمم رسیدیم و رفتیم خونه در زدم که یهوو....
لایک و کامنتت😐🔪🌚
۳۶.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.