سیگار بهمن نامردترین مرد دنیا
هنوزم بعد از سالها حسودیم میشه به اون سیگار بهمن لای لبات...!
نه مثل این شاعرای دل خوش عاشق که میگن چون لای لبای توعه...!
بلکه به خاطر اینکه تو غمی داشتی که فراموش نشدنی بود...!
غمی که با اینکه کنار من بودی ولی باز هم داشتیش...!
میدونیی نمیدونم یه روزی یه جایی این نوشته های پاره پوره که بغض هر شب بعد از توعه رو میخونی یا نه... ولی میگم شاید بخونی... شاید بخونی بفهمی من بعد تو آدم سابق نشدم.... من بعد تو دیگه از ته دلم نخندیدم یعنی خندیدمااا ولی به قول خودت از اون خنده ها که از صد تا بغض و دود و گریه بدتره از اونا که نیمه شبا میاد.. از اونا که تا اسمت تو جمع میاد سرمو بالا میگیرم که مبادا جلوی بقیه باز غرورم به تاراج بره.... از اونا که خار میشه تو گلوت.. از اونا که کوفت میکنه بت هرچی خوردیو حروم میکنه بت زندگیو...!
بگذریم.. راستی می خواستم چی بگم!؟ آهان... نه...فک کنم یادم رفت نامرد ترین مَرده من،من از تو که می خوای شاید یه روزی یه جایی دخترت یا خودت این رو بخونی معذرت میخوام..! آخه من این روزا عجیب حرفامو یادم میره و جاش بغض رفتن تو میوفته تو گلوم...
این روزا عجیب همه چیزو یادم میره ولی دلگیر نشیاا چشای تو هیچ وقت از یاد من نمیره.. هیچ وقت.. به قلبِ عاشقم قسم..! به خنده های تو قسم یادم نمیره..!
یادته برام یه دفتر از اون گل گلی های مود شده که تو دیجی کالا و شهر کتابو این ور اون ور بود خریدی و روی صفحه اولش نوشتی
"حال خوبم را ب بهمن هایم بدهکارم ؛
برای لحظه هایی که مینویسم ؛"
بت خندیدمو گفتم: اِء مگه من بهمن میکشمم که برام نوشتی
بم نگاه کردیو گفتی: خب من که میکشم روشنایی بارانِ من..! آخ که چه کیفی داشت اون من آخر معنی اسمم که تعلق داشت به تو مرد ترین نامرد دنیا..!
نترس ادامه این پاراگرافو دیگه یادم نمیره میخواستم بگم من هنوزم دارم تو یه اون دفتر می نویسم ولی نه دیگه از خاطرات با هم بودنمون تو تابستون و زمستون و بهار از نبودنت می نویسم و عجیب بعضی از صفحه هاش نم داره هنوز... انگار صفحه های برگه هم نبودن های خطی خطیه دنیام می خونند و درد میکشن و زار میزنن....
خواستم بگم شرمنده که یک روز و دو ساعت و هشت دقیقه زدم زیر قولم و ننوشتم تویه اون دفتر از نبودنت..!
برعکس ببخشید امروزم دوباره دستم به قلم نرفت ولی برای جبران نشستم از اولش خوندم درست مثل همون تیکه بیتی که با هم گفتیم شد حال و روزم "من هنرپیشه ی خندان درون گریانم"
ولی میدونی رسیدم به صفحه های آخر نوشته ها.. همون روزایی که داشت دنیام تاریک میشد که کاش آخرش نفسم تنگ پیشد تا دنیام...
یادته اون روز پارک جمشیدیه رو؟
همون روز که بارون اومد و سریع چترو بستم و تو داد زدی به خدا اگه سرما بخوری میکشمت...!
منم به خاطر این گیر و دادت سرمو اون ور کردمو ادای قهر دراوردم البته قهر نبودمااا من قهر کردنو خوب بلد بودم ولی با تو نه! بلد نبودم و نیستم... قافیه شدن رو با دیگران بلد نبودم و نیستم ولی با تو بلد بودم و هستم درست مثل اون تیکه شعره راستی چی بوددد... آهاان "من شعر شدم قافیه ام را تو نخواندی!
من پای تو ماندم و صد افسوس ..
نماندی"
دستتو جلوم گرفتیو گفتی: ااا دیگه قهر نداشتیما خانوم
منم پشت چشمی برات ناز کردمو با شیطنتی که عجیب این روزا خاموش شده به دستت نگاه کردم و تو اووف کشیدیو دستتو جلوم گرفتی و من با تموم وجودم به جای اینکه گازش بگیرم بوسیدمش و تو خندیدیو گفتی: عجب!!!
همونطور که راه میرفتم گفتم : من نمی فهمم شما تهرانی ها چرا تا هرچی میشه میاید این پارک و تو گفتی:
امم خب قشنگه دیگههه
راست میگفتی قشنگم بود برای همین پایین اون خاطره نوشتم عجالتا ما را برای هم صدا بزنید. اول اومدم اون صفحه رو بکنم و بندازم دور ولی خب ترسیدم... ترسیدم بندازمو خاطراتتو یادم بره.. بدم ترسیدم بد.
خلاصه به جاش زیرش خط کیشدمو نوشته نه مال هم صدایشان بزنید ولی آهسته آخر من عادت ندارم..!
و بعد کتابو بستم و دوباره برات گریه کردم ولی آه نکشیدم! من هیچ وقت برای تو آه نکشیدم...! به جاش دعا کردم که به هم برسید آخه امروز دیدمت همونجا تو همون پارک جمشیدیه...! هر روز میومدمو رو همون نیمکت همیشگی میشستمو غرق میشدم تو سیاهی خاطرات چشمات...! ساعتا هم میگذشتو من نمی دونستم کی شب میشه و کی آفتاب میره مثل تو...!
ولی امروز زود رفتم زود.... نه به خاطره اینکه تو تنها نبودیو لیلیِ مجنون که مجنون تو باشی کنارت نشسته بود....!
به خاطره اینکه ترسیدم منو ببینیو اون خنده های خوشگلت زهر بشه...!
آخه تازگیا مشاورم که میرم برام اشک میریزه....:)
_آنی_
#داستانک
#عاشقانه
#استوری
#کلیپ
#اسلام
#چشم
#داستان_کوتاه
#شعر
#ادبیات
#آهنگ
#فیلم
#فالو
#بک
#اینستا
نه مثل این شاعرای دل خوش عاشق که میگن چون لای لبای توعه...!
بلکه به خاطر اینکه تو غمی داشتی که فراموش نشدنی بود...!
غمی که با اینکه کنار من بودی ولی باز هم داشتیش...!
میدونیی نمیدونم یه روزی یه جایی این نوشته های پاره پوره که بغض هر شب بعد از توعه رو میخونی یا نه... ولی میگم شاید بخونی... شاید بخونی بفهمی من بعد تو آدم سابق نشدم.... من بعد تو دیگه از ته دلم نخندیدم یعنی خندیدمااا ولی به قول خودت از اون خنده ها که از صد تا بغض و دود و گریه بدتره از اونا که نیمه شبا میاد.. از اونا که تا اسمت تو جمع میاد سرمو بالا میگیرم که مبادا جلوی بقیه باز غرورم به تاراج بره.... از اونا که خار میشه تو گلوت.. از اونا که کوفت میکنه بت هرچی خوردیو حروم میکنه بت زندگیو...!
بگذریم.. راستی می خواستم چی بگم!؟ آهان... نه...فک کنم یادم رفت نامرد ترین مَرده من،من از تو که می خوای شاید یه روزی یه جایی دخترت یا خودت این رو بخونی معذرت میخوام..! آخه من این روزا عجیب حرفامو یادم میره و جاش بغض رفتن تو میوفته تو گلوم...
این روزا عجیب همه چیزو یادم میره ولی دلگیر نشیاا چشای تو هیچ وقت از یاد من نمیره.. هیچ وقت.. به قلبِ عاشقم قسم..! به خنده های تو قسم یادم نمیره..!
یادته برام یه دفتر از اون گل گلی های مود شده که تو دیجی کالا و شهر کتابو این ور اون ور بود خریدی و روی صفحه اولش نوشتی
"حال خوبم را ب بهمن هایم بدهکارم ؛
برای لحظه هایی که مینویسم ؛"
بت خندیدمو گفتم: اِء مگه من بهمن میکشمم که برام نوشتی
بم نگاه کردیو گفتی: خب من که میکشم روشنایی بارانِ من..! آخ که چه کیفی داشت اون من آخر معنی اسمم که تعلق داشت به تو مرد ترین نامرد دنیا..!
نترس ادامه این پاراگرافو دیگه یادم نمیره میخواستم بگم من هنوزم دارم تو یه اون دفتر می نویسم ولی نه دیگه از خاطرات با هم بودنمون تو تابستون و زمستون و بهار از نبودنت می نویسم و عجیب بعضی از صفحه هاش نم داره هنوز... انگار صفحه های برگه هم نبودن های خطی خطیه دنیام می خونند و درد میکشن و زار میزنن....
خواستم بگم شرمنده که یک روز و دو ساعت و هشت دقیقه زدم زیر قولم و ننوشتم تویه اون دفتر از نبودنت..!
برعکس ببخشید امروزم دوباره دستم به قلم نرفت ولی برای جبران نشستم از اولش خوندم درست مثل همون تیکه بیتی که با هم گفتیم شد حال و روزم "من هنرپیشه ی خندان درون گریانم"
ولی میدونی رسیدم به صفحه های آخر نوشته ها.. همون روزایی که داشت دنیام تاریک میشد که کاش آخرش نفسم تنگ پیشد تا دنیام...
یادته اون روز پارک جمشیدیه رو؟
همون روز که بارون اومد و سریع چترو بستم و تو داد زدی به خدا اگه سرما بخوری میکشمت...!
منم به خاطر این گیر و دادت سرمو اون ور کردمو ادای قهر دراوردم البته قهر نبودمااا من قهر کردنو خوب بلد بودم ولی با تو نه! بلد نبودم و نیستم... قافیه شدن رو با دیگران بلد نبودم و نیستم ولی با تو بلد بودم و هستم درست مثل اون تیکه شعره راستی چی بوددد... آهاان "من شعر شدم قافیه ام را تو نخواندی!
من پای تو ماندم و صد افسوس ..
نماندی"
دستتو جلوم گرفتیو گفتی: ااا دیگه قهر نداشتیما خانوم
منم پشت چشمی برات ناز کردمو با شیطنتی که عجیب این روزا خاموش شده به دستت نگاه کردم و تو اووف کشیدیو دستتو جلوم گرفتی و من با تموم وجودم به جای اینکه گازش بگیرم بوسیدمش و تو خندیدیو گفتی: عجب!!!
همونطور که راه میرفتم گفتم : من نمی فهمم شما تهرانی ها چرا تا هرچی میشه میاید این پارک و تو گفتی:
امم خب قشنگه دیگههه
راست میگفتی قشنگم بود برای همین پایین اون خاطره نوشتم عجالتا ما را برای هم صدا بزنید. اول اومدم اون صفحه رو بکنم و بندازم دور ولی خب ترسیدم... ترسیدم بندازمو خاطراتتو یادم بره.. بدم ترسیدم بد.
خلاصه به جاش زیرش خط کیشدمو نوشته نه مال هم صدایشان بزنید ولی آهسته آخر من عادت ندارم..!
و بعد کتابو بستم و دوباره برات گریه کردم ولی آه نکشیدم! من هیچ وقت برای تو آه نکشیدم...! به جاش دعا کردم که به هم برسید آخه امروز دیدمت همونجا تو همون پارک جمشیدیه...! هر روز میومدمو رو همون نیمکت همیشگی میشستمو غرق میشدم تو سیاهی خاطرات چشمات...! ساعتا هم میگذشتو من نمی دونستم کی شب میشه و کی آفتاب میره مثل تو...!
ولی امروز زود رفتم زود.... نه به خاطره اینکه تو تنها نبودیو لیلیِ مجنون که مجنون تو باشی کنارت نشسته بود....!
به خاطره اینکه ترسیدم منو ببینیو اون خنده های خوشگلت زهر بشه...!
آخه تازگیا مشاورم که میرم برام اشک میریزه....:)
_آنی_
#داستانک
#عاشقانه
#استوری
#کلیپ
#اسلام
#چشم
#داستان_کوتاه
#شعر
#ادبیات
#آهنگ
#فیلم
#فالو
#بک
#اینستا
۸۵.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.