طاها
#طاها
هر لحظه بیشتر میخواستم،وقتی اونم باهام همراهی کرد دیگه نتونستم تحمل کنم وحشیانه به جون لباش افتاده بودم که یهو به خودم اومدم ولبامو ازرولباش برداشتم چشاشوبسته بود ولی دستاش هنوز دورگردنم بود دستاش ازدور گردنم باز کردم نگاهی پر از سوال بهم انداخت ولی بدونی اینکه چیزی بهش بگم ازش جدا شدم ورفتم..
#رها
چرا باید اینجوری ولم میکردو میرفت ، اشک چشامو خیس کرد با رفتاراش میخواست چیو بهم بفهمونه ،سریع اشکامو پاک کردمو گفتم:خرنشو رها اون دوست نداره فقط میخواست خودشو آروم کنه که بوسیدت،چراباید برام مهم باشه ،معلومه که آرامو دوست داره اگه نداشت بامن اونوحرص نمیداد ،بااین فکرم قلبم آتیش گرفت سریع به سمت طبقه بالا رفتم خودمو پرت کردم رو تخت وشروع کردم به گریه کردن ،چرا اون شب عین دیونه ها بوسیدمش چرا باید من میبوسیدمش غرورمو زیرپام گذاشتم ولی اون خیلی راحت منو ول کرد رفت ،آخه چراباید آنقدر قلبش ازسنگ باشه ،من..من لعنتی دوسش دارم نمی تونم خودمو گول بزنم ،ولی اون اصلا من براش مهم نیستم معلومه اون هیچوقت آرامو ول نمیکنه بیاد پیش من ...
ازجام پاشدم فقط یه چیز حالمو الان خوب میکرد اونم آشپزی کردن بود ،هروقت ناراحت بودم کلی شیرینیو کیک درست میکردم ،رفتم توی آشپزخونه ملیحه خانوم داشت آشپزی میکرد به سمتم اومدو باخوشرویی گفت :چیزی میخواین خانوم ؟؟
_نه فقط میشه اگه کارت تموم شده منو تنها بزاری میخوام کیک درست کنم ،باتعجب گفت:بزارین من درست کنم براتون نمیشه که وقتی من اینجام شما آشپزی کنید ،دستمو روشونه اش گذاشتم و گفتم :خواهش میکنم لطفا!!باشه ای گفت واز آشپزخونه بیرون رفت چیزایی که لازم داشتمو به بدبختی پیدا کردم وگذاشتم جلوم مواد کیک اسفنجیو آماده کردم و ریختم تو قالب و گذاشتمش تو فر حالا نوبت درست کردن شکلاتو خامه اش بود ،ازاون جایی که به شدت عصبی بودم هرچی پودر کاکائو بودو ریختم تو ظرف وعصبی مشغول همزدنشون شدم خامه رو بهش اضافه کردم که طاها وارد آشپزخونه شد نگاهی بهم کرد که محلش نزاشتم روبهم گفت: داری چیکارمیکنی؟ جوابشو ندادم وبه کارم ادامه دادم قهوه ای برای خودش ریخت وگفت:لالی یا کر باتوام ؟؟؟بازم جوابشو ندادم که گفت:چه سوالیه من میپرسم معلومه داری خراب کاری میکنی دیگه کاره دیگه ای بلد نیستی ،باحرص نگاش کردم که انگشتشو تو ظرف خامه کرد وزد تو صورتم وزد زیرخنده عصبی دستمو پر ازخامه کردم وبه موهاش مالیدم بعدم پوزخندی زدم ظرف خامه روتو دستش گرفت وخواست بهم نزدیک بشه که سریع در رفتم کنار دیوار خفتم کرد وچسبید بهم با حرص گفتم :برو کنار بیشتر بهم چسبید....
😊😊😊😊
هر لحظه بیشتر میخواستم،وقتی اونم باهام همراهی کرد دیگه نتونستم تحمل کنم وحشیانه به جون لباش افتاده بودم که یهو به خودم اومدم ولبامو ازرولباش برداشتم چشاشوبسته بود ولی دستاش هنوز دورگردنم بود دستاش ازدور گردنم باز کردم نگاهی پر از سوال بهم انداخت ولی بدونی اینکه چیزی بهش بگم ازش جدا شدم ورفتم..
#رها
چرا باید اینجوری ولم میکردو میرفت ، اشک چشامو خیس کرد با رفتاراش میخواست چیو بهم بفهمونه ،سریع اشکامو پاک کردمو گفتم:خرنشو رها اون دوست نداره فقط میخواست خودشو آروم کنه که بوسیدت،چراباید برام مهم باشه ،معلومه که آرامو دوست داره اگه نداشت بامن اونوحرص نمیداد ،بااین فکرم قلبم آتیش گرفت سریع به سمت طبقه بالا رفتم خودمو پرت کردم رو تخت وشروع کردم به گریه کردن ،چرا اون شب عین دیونه ها بوسیدمش چرا باید من میبوسیدمش غرورمو زیرپام گذاشتم ولی اون خیلی راحت منو ول کرد رفت ،آخه چراباید آنقدر قلبش ازسنگ باشه ،من..من لعنتی دوسش دارم نمی تونم خودمو گول بزنم ،ولی اون اصلا من براش مهم نیستم معلومه اون هیچوقت آرامو ول نمیکنه بیاد پیش من ...
ازجام پاشدم فقط یه چیز حالمو الان خوب میکرد اونم آشپزی کردن بود ،هروقت ناراحت بودم کلی شیرینیو کیک درست میکردم ،رفتم توی آشپزخونه ملیحه خانوم داشت آشپزی میکرد به سمتم اومدو باخوشرویی گفت :چیزی میخواین خانوم ؟؟
_نه فقط میشه اگه کارت تموم شده منو تنها بزاری میخوام کیک درست کنم ،باتعجب گفت:بزارین من درست کنم براتون نمیشه که وقتی من اینجام شما آشپزی کنید ،دستمو روشونه اش گذاشتم و گفتم :خواهش میکنم لطفا!!باشه ای گفت واز آشپزخونه بیرون رفت چیزایی که لازم داشتمو به بدبختی پیدا کردم وگذاشتم جلوم مواد کیک اسفنجیو آماده کردم و ریختم تو قالب و گذاشتمش تو فر حالا نوبت درست کردن شکلاتو خامه اش بود ،ازاون جایی که به شدت عصبی بودم هرچی پودر کاکائو بودو ریختم تو ظرف وعصبی مشغول همزدنشون شدم خامه رو بهش اضافه کردم که طاها وارد آشپزخونه شد نگاهی بهم کرد که محلش نزاشتم روبهم گفت: داری چیکارمیکنی؟ جوابشو ندادم وبه کارم ادامه دادم قهوه ای برای خودش ریخت وگفت:لالی یا کر باتوام ؟؟؟بازم جوابشو ندادم که گفت:چه سوالیه من میپرسم معلومه داری خراب کاری میکنی دیگه کاره دیگه ای بلد نیستی ،باحرص نگاش کردم که انگشتشو تو ظرف خامه کرد وزد تو صورتم وزد زیرخنده عصبی دستمو پر ازخامه کردم وبه موهاش مالیدم بعدم پوزخندی زدم ظرف خامه روتو دستش گرفت وخواست بهم نزدیک بشه که سریع در رفتم کنار دیوار خفتم کرد وچسبید بهم با حرص گفتم :برو کنار بیشتر بهم چسبید....
😊😊😊😊
۱۶.۴k
۳۰ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.