بسم رب الشهداء...
بسم رب الشهداء...
خاطره ی همرزم شهید علی شاهسنایی:
عملیات آزادسازی خان طومان به ماگفتند که بچه های فاتحین تومحاصره موندند ومابایدهم بچه های فاتحین را ازتومحاصره درمی آوردیم هم آزادسازی خان طومان را ادامه میدادیم که عملیات کامل انجام بشه لذابرای این کارخیلی بچه های لشگرامام حسین تلاش کردند وخیلی خسته شدند تااینکه کل خانطومان آزادشد...
جایی که من و تعداد دیگه ای ازبچه ها مستقر بودیم جای حساسی بود وبرای حفظ این موقعیت توشهرخان طومان درشب اول آزادسازی این شهر تاصبح نخوابیدیم وسرمای خیلی شدید زمستان ومه غلیظی که توشب ایجادشده بود هم برخستگی مااضافه میکرد...
صبح اون شب من خیلی خسته بودم یه آتیش روشن کردم تا کمی گرم بشم که شهید شاهسنایی اومدپیش ماکه به ماسری بزنه، تاچهره ی خسته ی من رادید گفت چرااینقدرخسته ای،که منم بهش گفتم دیشب تاصبح نخوابیدیم وسرماهم خیلی اذیتمون کرد،با اون تبسم های شیرین همیشگی بهم گفت اشکال نداره به جاش وقتی که دوباره رفتیم زیارت عمه جانمون بهش میگیم که عمه جان ،ماآنچه درتوان داشتیم برای دفاع ازحرمت گذاشتیم ،خودت مزد ما را بده...
بعد به من گفت انشاءالله اگه دوباره رفتیم زیارت عمه ی سه ساله مون حضرت رقیه ،یادمن بیار که یه دونه ازاون عروسکهای قشنگ که تو حرم حضرت رقیه میفروشند برای دخترکوچولوم بخرم ویادگاری براش ببرم ، مدام میگفت دلم برای صدای دخترم تنگ شده ،واین حرفها را گفت وازپیش من رفت وحدود دوساعت بعدش خبر شهادت علی رو بهم دادند و چقدر قشنگ مزد جهادش رو از عمه جانمون حضرت زینب( س) گرفت...
شهادت جامونده های گنه کار صلوات...
خاطره ی همرزم شهید علی شاهسنایی:
عملیات آزادسازی خان طومان به ماگفتند که بچه های فاتحین تومحاصره موندند ومابایدهم بچه های فاتحین را ازتومحاصره درمی آوردیم هم آزادسازی خان طومان را ادامه میدادیم که عملیات کامل انجام بشه لذابرای این کارخیلی بچه های لشگرامام حسین تلاش کردند وخیلی خسته شدند تااینکه کل خانطومان آزادشد...
جایی که من و تعداد دیگه ای ازبچه ها مستقر بودیم جای حساسی بود وبرای حفظ این موقعیت توشهرخان طومان درشب اول آزادسازی این شهر تاصبح نخوابیدیم وسرمای خیلی شدید زمستان ومه غلیظی که توشب ایجادشده بود هم برخستگی مااضافه میکرد...
صبح اون شب من خیلی خسته بودم یه آتیش روشن کردم تا کمی گرم بشم که شهید شاهسنایی اومدپیش ماکه به ماسری بزنه، تاچهره ی خسته ی من رادید گفت چرااینقدرخسته ای،که منم بهش گفتم دیشب تاصبح نخوابیدیم وسرماهم خیلی اذیتمون کرد،با اون تبسم های شیرین همیشگی بهم گفت اشکال نداره به جاش وقتی که دوباره رفتیم زیارت عمه جانمون بهش میگیم که عمه جان ،ماآنچه درتوان داشتیم برای دفاع ازحرمت گذاشتیم ،خودت مزد ما را بده...
بعد به من گفت انشاءالله اگه دوباره رفتیم زیارت عمه ی سه ساله مون حضرت رقیه ،یادمن بیار که یه دونه ازاون عروسکهای قشنگ که تو حرم حضرت رقیه میفروشند برای دخترکوچولوم بخرم ویادگاری براش ببرم ، مدام میگفت دلم برای صدای دخترم تنگ شده ،واین حرفها را گفت وازپیش من رفت وحدود دوساعت بعدش خبر شهادت علی رو بهم دادند و چقدر قشنگ مزد جهادش رو از عمه جانمون حضرت زینب( س) گرفت...
شهادت جامونده های گنه کار صلوات...
۳.۴k
۲۴ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.