طاها
#طاها
قلبم فرو ریخت،هه اون هیچی از اون شب یادش نبود ولی من عین دیونه ها تمام مدتو بافکر اون سر کردم،رها دستشو جلوی صورتم تکون دادو گفت:طاها؟طاها چیزی شده،سریع به خودم اومدمو لبخندمصنوعی زدمو گفتم:نه چیزی نیست چی میخواستی بهم بگی رها؟_ خاله صدف چیزی در مورد اینکه من رفتمو کجا رفتم نپرسید؟پوزخندی زدمو گفتم:مگه برات فرقیم میکنه؟_اوم ..اوم ببین من مجبور بودم برم اما راستش،راستش...عصبی گفتم:د بگو دیگه جون به لبم کردی_میخوام که دوباره نقش دوست دخترتوبازی کنم بااین تفاوت که توام باید جلو مامان بابام نقش دوست پسر منو بازی کنی،باتعجب نگاهی بهش کردم که گفت:ببین راستشو بخوای من امروز اصلا واسه همین اومدم زنگ زدم ازشروین پرسیدم ببینم کجایی که گفت وقتی میخوای خلوت کنی میای اینجا،منم اومدم تا ببینم تو قبول میکنی که دوست پسرم بشی؟بانگاهی پرازسوال گفتم:میشه درست توضیح بدی ببینم چی شده که حالا همچین چیزی ازم میخوای؟مکثی کرد نفس عمیقی کشیدوگفت:ببین من یه ساله پیش میخواستم با پسرعموم نامزد کنم اما اون شب نامزدی منو تنها گذاشت و رفت ترکیه من خیلی افسرده بودم تا اینکه حالم بهترشد وفراموشش کردم ولی حالا دوباره برگشته وازم میخواد مثل ثابق باشم باهاش اما من نمیخوام چون دوسش ندارم ،ولی مامان بابام حرفمو باور نمیکننن میگن من هنوز عاشقشم وفراموشش نکردم ،تا اینکه صبح روزی که ازخونت رفتم مامانم بهم زنگ زد وگفت:عکسمو باتودیده وشاکی شدکه چرا بهش چیزی نگفتم ،رفتم خونه تا بهش بگم داره اشتباه میکنه که آرمین پسر عمومو دیدم که داشت بابابام درموردمن صحبت می کرد بابام ازم پرسید که صادقانه بهش بگم هنوز آرمینو دوست دارم یانه منم گفتم :دوسش ندارم ویکی دیگرو دوستدارم پرسید اون یه نفر دیگه کیه منم ازدهنم دراومد که اون یه نفر تویی،بادهن باز داشتم نگاش میکردم که یهو بازومو چسبید وتوگوشم گفت:طبیعی رفتار کن ازت خواهش میکنم بابام داره ازدور نگامون میکنه بعدم لبخندمصنوعی بهم زدوگونه امو بوسید،نگاهی بهش کردم آب دهنمو قورت دادم که دم گوشم گفت:دارم بهت میگم طبیعی باش ای بابا!!!ازلای دندونام گفتم:آخ که دلم میخواد خفت کنم ولی نمیشه بعدم عین خودش لبخند مصنوعی زدم اونم دستمو توی دستاش گرف سرشو روشونم گذاشت وگفت :پیشونیموببوس،بلندگفتم:چی؟که دستشو روی دهنم گذاشتوگفت :چرا دادمیزنی دیونه الان همه چیو میفهمه،مگه نمیشنویی میگم پیشونیمو ببوس،نفس عمیقی کشیدم وبا حرص پیشونیشو بوسیدم،که همونجا گوشیه رها زنگ خورد،سریع ازتوجیبیش درش آوردوکنارگوشش گذاشت وگفت:نه بابا جون امشب پیش طاها میمونم
تگ کنیدپارت بزارم
🖤🖤🖤❤❤❤❤
قلبم فرو ریخت،هه اون هیچی از اون شب یادش نبود ولی من عین دیونه ها تمام مدتو بافکر اون سر کردم،رها دستشو جلوی صورتم تکون دادو گفت:طاها؟طاها چیزی شده،سریع به خودم اومدمو لبخندمصنوعی زدمو گفتم:نه چیزی نیست چی میخواستی بهم بگی رها؟_ خاله صدف چیزی در مورد اینکه من رفتمو کجا رفتم نپرسید؟پوزخندی زدمو گفتم:مگه برات فرقیم میکنه؟_اوم ..اوم ببین من مجبور بودم برم اما راستش،راستش...عصبی گفتم:د بگو دیگه جون به لبم کردی_میخوام که دوباره نقش دوست دخترتوبازی کنم بااین تفاوت که توام باید جلو مامان بابام نقش دوست پسر منو بازی کنی،باتعجب نگاهی بهش کردم که گفت:ببین راستشو بخوای من امروز اصلا واسه همین اومدم زنگ زدم ازشروین پرسیدم ببینم کجایی که گفت وقتی میخوای خلوت کنی میای اینجا،منم اومدم تا ببینم تو قبول میکنی که دوست پسرم بشی؟بانگاهی پرازسوال گفتم:میشه درست توضیح بدی ببینم چی شده که حالا همچین چیزی ازم میخوای؟مکثی کرد نفس عمیقی کشیدوگفت:ببین من یه ساله پیش میخواستم با پسرعموم نامزد کنم اما اون شب نامزدی منو تنها گذاشت و رفت ترکیه من خیلی افسرده بودم تا اینکه حالم بهترشد وفراموشش کردم ولی حالا دوباره برگشته وازم میخواد مثل ثابق باشم باهاش اما من نمیخوام چون دوسش ندارم ،ولی مامان بابام حرفمو باور نمیکننن میگن من هنوز عاشقشم وفراموشش نکردم ،تا اینکه صبح روزی که ازخونت رفتم مامانم بهم زنگ زد وگفت:عکسمو باتودیده وشاکی شدکه چرا بهش چیزی نگفتم ،رفتم خونه تا بهش بگم داره اشتباه میکنه که آرمین پسر عمومو دیدم که داشت بابابام درموردمن صحبت می کرد بابام ازم پرسید که صادقانه بهش بگم هنوز آرمینو دوست دارم یانه منم گفتم :دوسش ندارم ویکی دیگرو دوستدارم پرسید اون یه نفر دیگه کیه منم ازدهنم دراومد که اون یه نفر تویی،بادهن باز داشتم نگاش میکردم که یهو بازومو چسبید وتوگوشم گفت:طبیعی رفتار کن ازت خواهش میکنم بابام داره ازدور نگامون میکنه بعدم لبخندمصنوعی بهم زدوگونه امو بوسید،نگاهی بهش کردم آب دهنمو قورت دادم که دم گوشم گفت:دارم بهت میگم طبیعی باش ای بابا!!!ازلای دندونام گفتم:آخ که دلم میخواد خفت کنم ولی نمیشه بعدم عین خودش لبخند مصنوعی زدم اونم دستمو توی دستاش گرف سرشو روشونم گذاشت وگفت :پیشونیموببوس،بلندگفتم:چی؟که دستشو روی دهنم گذاشتوگفت :چرا دادمیزنی دیونه الان همه چیو میفهمه،مگه نمیشنویی میگم پیشونیمو ببوس،نفس عمیقی کشیدم وبا حرص پیشونیشو بوسیدم،که همونجا گوشیه رها زنگ خورد،سریع ازتوجیبیش درش آوردوکنارگوشش گذاشت وگفت:نه بابا جون امشب پیش طاها میمونم
تگ کنیدپارت بزارم
🖤🖤🖤❤❤❤❤
۱۱.۹k
۳۰ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.